۱۳۲.اونا

2 0 0
                                    

*این شعرم از اهنگِ "کنترل" از هالزی(Halsey)هست. با اندکی تغییر.
**********************
اونا منو فرستادن تو راهِ زندگی
تا براشون پیدا کنم سعادت و خوشبختی
هیولاها و سایه اونا با من همراه بودن
اونا تو راه گریه میکردن و غر میزدن

من تا صبح تو تختم تنها میشینم
اونا میان دنبالم و گریه میکنم
و سعی میکنم حرفهامو تو دلم نگه دارم
ذهنم یه تفنگ کشنده است و خیلی گرم

من ساعت هارو به بطالت میگذرونم
کوچیکترین صدا هم، منو از جا میپَرونَم
و من نتونستم آدمِ درونم رو تحمل کنم
پس آیینه ها رو اون طرف بر می‌گردونم

من به خوبی شرور های تو تختمو میشناسم
التماسمو میکنن این نوشته ها رو بنویسم
پس وقتی من بمیرم، اونا نمی میرن
من به خوبی شرور های تو سرمو میشناسم
التماسمو میکنن این نوشته ها رو بنویسم
پس وقتی من بمیرم، هیچوقت نمی میرم

از بدنم بزرگترم
از یخ هم سرد ترم
از هیولاهام عوضی ترم
از استخونام بزرگترم

مامانم و اطرافیانم اشکشون در اومده
"تمومش کن داری ما رو میترسونی"
"چرا سعی نمیکنی عادی رفتار کنی"
اصلا به درک آره همتون باید ازم بترسید
وای، کی مسئول اینهاست؟

A Death Without Funeral(Persian Poem)Where stories live. Discover now