*این شعرم از اهنگِ "کنترل" از هالزی(Halsey)هست. با اندکی تغییر.
**********************
اونا منو فرستادن تو راهِ زندگی
تا براشون پیدا کنم سعادت و خوشبختی
هیولاها و سایه اونا با من همراه بودن
اونا تو راه گریه میکردن و غر میزدنمن تا صبح تو تختم تنها میشینم
اونا میان دنبالم و گریه میکنم
و سعی میکنم حرفهامو تو دلم نگه دارم
ذهنم یه تفنگ کشنده است و خیلی گرممن ساعت هارو به بطالت میگذرونم
کوچیکترین صدا هم، منو از جا میپَرونَم
و من نتونستم آدمِ درونم رو تحمل کنم
پس آیینه ها رو اون طرف بر میگردونممن به خوبی شرور های تو تختمو میشناسم
التماسمو میکنن این نوشته ها رو بنویسم
پس وقتی من بمیرم، اونا نمی میرن
من به خوبی شرور های تو سرمو میشناسم
التماسمو میکنن این نوشته ها رو بنویسم
پس وقتی من بمیرم، هیچوقت نمی میرماز بدنم بزرگترم
از یخ هم سرد ترم
از هیولاهام عوضی ترم
از استخونام بزرگترممامانم و اطرافیانم اشکشون در اومده
"تمومش کن داری ما رو میترسونی"
"چرا سعی نمیکنی عادی رفتار کنی"
اصلا به درک آره همتون باید ازم بترسید
وای، کی مسئول اینهاست؟
YOU ARE READING
A Death Without Funeral(Persian Poem)
Poetry[درگذشتِ بدونِ ترحیم] شعر های من. رویاها، اونها چیزهایی ان که من هستم وقتی برای خودم بودن خیلی خستم