۱۰۱.بیرون از ذهنمی

2 1 0
                                    

تو آیینه مشت میزنم
به خودم زل میزنم
قصد دارم، یه جاهایی، یه جاهایی از صورتمو
باهاش بهتر کنم
فاصله اهمیت نداشت تا یه مدت پیش برام
این همه راه رو میرفتم و بهت سر میزدم
میخوام، میخوام خودمو طبق معیارات کنم

البته که وقتی ساعت ۳ صبح باشه، شمارتو میگیرم
باهات حرف میزنم اما، واسه همه چی به اندازه ی کافی کشیدم
تمام این مدت داشتی حرفه ای بازی میکردی با اعتمادم
چطوری تونستم اون آشغال رو با علاقه اشتباه بگیرم؟

پس قراره که من
بیرون کنم از ذهنم تو رو
فقط میبُرمت از زندگیم
بیرون از ذهنمی الان تو
فقط میبُرمت از زندگیم

A Death Without Funeral(Persian Poem)Where stories live. Discover now