46~♡

296 72 68
                                    

حالتون چطوره؟*-*
بگم کاور من رو کشته یا خودتون متوجه شدین؟:)))

~~~~

جیمین همراه بچه های دیگه مهد روی تشکچه ی باد میپرید با ذوق جیغ میزد؛ تهیونگ هم توی صف سرسره وایساده بود و با هیجان روی پاهاش بالا میپرید، بعد از دو دقیقه صبر بالاخره نوبتش بود که سر بخوره که بچه ی پشت سریش با هیجان گفت:" زود باش تهیونگ زود باش"
تهیونگ سریع از پله ها بالا رفت و خواست زود سر بخوره که یکی از پاهاش زیر پله ها گیر کرد از روی سرسره برعکس سر خورد و در اخر روی دستش محکم روی زمین افتاد دستش زیر بدنش گیر کرد، مربی های توی حیاط با دیدن زمین خوردن تهیونگ سریع جلو رفتن اون رو بلند کردن ولی با جیغ بلندی که تهیونگ کشید متعجب دست برداشتن.
تهیونگ با اشکای که از روی صورتش سر میخورد بلند گفت:" درد میکنه"
خانم لی با نگرانی دست زخمی تهیونگ رو برسی کرد و گفت:" کجاش درد میکنه ؟"
جیمین با شنیدن صدای گریه ی تهیونگ سریع از تشک بادی بیرون اومد به طرف برادرش دوید و با دیدن دست خونیش بغض کرد و گفت:" ته ته چیشده؟"
خانم لی به تهیونگ کمک کرد که وارد مهد بشه و اروم روی یکی از صندلی ها نشست، مدیر مهد روی زمین نشست در حالی که سعی میکرد به بازوی تهیونگ فشار نیاره اون رو چک کنه و جیمین موهای برادرش رو نوازش میکرد، سعی میکرد با گاز گرفتن لبش گریه‌ی خودش رو کنترل کنه ولی با هر قطره اشکی که از روی گونه های تهیونگ سر میخورد کنترل گریه ش سخت تر میشود.
خانم لی با بوم تماس گرفته بود و با باز شدن در و ورود بوم به اتاق تهیونگ دوباره گریه ش شدت گرفت و بوم با نگرانی جلو اومد و گفت:" چیشده ته ته؟"
تهیونگ با گریه گفت:" نونا درد میکنههه"
بوم با دیدن دست تهیونگ که کم کم کبودی هاش خودی نشون میداد سریع گفت:" باید بریم بیمارستان ته ته...گریه نکن باشه؟"
تهیونگ سرش رو تکون داد جیمین دست کوکی رو گرفت و پشت سر بوم از مهد بیرون رفتن، سئوجون طبق ساعت همیشگی جلوی در وایساده بود با دیدن تهیونگ که با گریه بیرون اومد و صورت نگران بوم با تعجب جلو رفت و گفت:" چه اتفاقی افتاده؟"
تهیونگ دماغش رو بالا کشید و سرش رو پایین انداخت؛ جیمین با صدای لرزون گفت:" ته ته از سرسره افتاد زمین و دستش درد میکنه"
سئوجون با تعجب به تهیونگ نگاه کرد و گفت:" خیلی درد میکنه؟"
تهیونگ سرش رو تکون داد و بوم گفت:" باید ببریمش بیمارستان...میترسم دستش شکسته باشه"
سئوجون سرش رو تکون داد به جیمین و کوکی کمک کرد روی صندلی بشینن و بوم تهیونگ رو توی بغلش گرفت و موهای نرمش رو نوازش کرد تا کمی از دردش رو کم کنه و تهیونگ سرش رو روی شونه ی بوم گذاشت و چشماش رو بست، سئوجون به طرف بیمارستان رفت و بوم با ندیدن پسرا پرسید:" پسرا تعطیل نشدن؟"
سئوجون نگاهی به تهیونگ که توی بغل بوم چشماش رو بسته بود نگاه کرد و گفت:" جین و نامجون برای کلاسای فوق برنامه باید میموندن و هوسوک و یونگی هم کلاس شنا داشتن یک ساعت دیگه میرم دنبالشون "
بوم باشه‌ی زیر لب گفت و سرش رو چرخوند با دیدن کوکی که با سکوت به خیابون نگاه میکرد و جیمین با انگشتاش بازی میکرد برگشت دوباره موهای تهیونگ رو نوازش کرد با رسیدن به بیمارستان همراه تهیونگ از ماشین پیاده شد و سئوجون کنار دو پسر نگران گذاشت.
تهیونگ با نگاه ترسیده به اطراف نگاه میکرد هر بار دست بوم رو فشار میداد تا کمی از ترسش رو کم کنه بوم با حس ترس تهیونگ دستش رو محکم گرفت و گفت:" چیزی نیست تهیونگی نونا پیشته...نترس باشه؟"
تهیونگ سرش رو تکون داد و وارد اتاق دکتر شد؛ تهیونگ با دیدن اسکلت انسان توی اتاق ترسیده دست بوم رو کشید و گفت:" من نمیخوام بیام نونا...میترسم"
بوم روی زانوهاش خم شد و به چشمای قرمز تهیونگ نگاه کرد و گفت:" تهیونگا اگه نریم پیش خانم دکتر شاید دستت بیشتر درد بگیره" 
_" میترسم"
بوم موهای تهیونگ رو بوسید و گفت:" نگران نباش بیبی....خیلی زود کارمون تموم میشه"
سئوجون بعد از خریدن بستنی کنار دو پسر نشست و به کوکی تو خوردن بستنی کمک کرد؛ نیم ساعت از رفتن بوم میگذشت دو پسر با نگرانی به در ورودی بیمارستان نگاه میکردن تا اگه تهیونگ و بوم رو دیدن سریع به طرفشون برن، سئوجون بستنی چوبی رو به دست کوکی داد بستنی جیمین رو براش باز کرد.
کوکی با چشمای بزرگِ براقش به بستنی توت فرنگی نگاه کرد و گاز بزرگی ازش زد و با حس یخ زدگی بیش از اندازه ی دهنش به طرف سئوجون چرخید و با همون دهن پر گفت:" هیونگ داغه...داغه"
سئوجون با شنیدن کلمه‌ی داغ متعجب به دهن کوک نگاه کرد که جیمین با خنده گفت:" کوکی بستنی سرد میشه نه داغ....چرا گاز زدی که یخ بزنی؟"
سئوجون بعد از فهمیدن منظور کوکی خندید و منتظر شد کوکی بستنی رو تموم کن، تهیونگ تمام مدتی که دکتر دستش رو میبست چشماش رو بسته بود و خودش رو توی بغل بوم فشار میداد، دکتر سعی میکرد با حرفای کیوت حواس تهیونگ رو پرت کنه و زودتر دستش رو ببنده، بعد از گرفتن جواب عکس برداری متوجه شدن دست تهیونگ به خاطر ضربه کمی استخون هاش ترک برداشته ولی نیازی  به عمل جراحی نبود.
دکتر آتل رو دور گردن تهیونگ بست و با لبخند گفت:" همه چیز تموم شد تهیونگا الان دیگه میتونی بری خونه"
تهیونگ سرش رو بالا اورد با دیدن لبخند دکتر ندیدن خونی رو لباسش نفسش رو با استرس بیرون داد فکر میکرد الان دستش رو از دست داده و دیگه نمیتونه مثل قبل با جیمین بازی کنه و ترسش با فکر به دستی که دیگه نخواهد داشت بیشتر میشود ولی الان با دیدن دست باندپیچی شده‌ش متعجب پلک زد و به طرف بوم برگشت و گفت:" نونا...دستم سرجاشه!!"
بوم خندید و موهای تهیونگ رو از چشماش کنار زد و گفت:" معلومه که سر جاشه ته فقط کمی زخم شده بود باید ببندیمش تا زودتر خوب بشه ...دیدی تموم شد و ترس نداره؟"
تهیونگ دستش رو تکون داد و با پیچیدن درد با ترس به دکتر نگاه کرد و گفت:" خوب نشدههه"
دکتر ابنباتی رو از ظرف کنار میزش برداشت و به دست تیهونگ داد و گفت:" چند روز باید بگذره تا خوب بشه پس نباید تکونش بدی یا ازش کار بکشی بذار کمی استراحت کنه تا زودتر خوب بشه باشه؟"
تهیونگ سرش رو تکون داد با دیدن ابنبات چشماش برق زد با ذوق اون رو از دست دکتر گرفت و بوم بعد از گرفتن دارو ها و پرداخت کارای بیمارستان همراه تهیونگ که هیجان داشت به طرف در خروجی رفتن.
تهیونگ با دیدن جیمین و کوکی که توی ماشین منتظرشون بود با قدم های سریع جلو رفت و بوم با سرعت کنارش راه افتاد تا مانع هر اتفاقی بشه، بوم در ماشین رو براش باز کرد و کنار کوکی نشوندش و سوار ماشین شد؛ کوکی با دیدن دست تهیونگ بغض کرد و گفت:" دست هیونگ اوف شد"
جیمین انگشتش رو روی دست تهیونگ زد و گفت:" ته ته درد داره؟"
تهیونگ با انگشتاش که از باندپیچی بیرون اومد بود نگاه کرد و گفت:" یه کوچولو درد میکنه ولی من قویم دیگه گریه نمیکنم"
سئوجون به ماشین رو روشن کرد و گفت:" تهیونگ امشب با دامی میام پیشت باشه ؟"
تهیونگ سرش رو تکون داد و توی سکوت به اهنگی که پخش میشود گوش میدادن و کوکی با دیدن تهیونگ که حالش خوبه با هیجان از ماجرای بازی با خرگوشا میگفت و جیمین با شنیدن حرفاش با لبخند بزرگ و چشمای براق بهش نگاه میکرد، تهیونگ با شنیدن این حرفا با لبخند به جلوش خیره شد و نقشه ی جدیدی برای گرفتن پسرش از بوگوم هیونگ توی ذهنش نقش بست.
بوم به داروهای تهیونگ نگاه کرد و سئوجون توی سکوت ماشین رو میروند که بوم با نگاهی که به صورتش انداخت متوجه‌ی ذهنش درگیرش شد و گفت:" اتفاقی افتاده؟"
سئوجون با شنیدن سوال بوم سرش رو تکون داد و گفت:" کمی ذهنم درگیر مراسمه....دو هفته‌س دیگه‌س هنوزم فکر میکنم کارا درست پیش نمیره"
بوم داروها رو توی کیفش گذاشت و گفت:" هر کمکی خواستی بهم بگین..."
سئوجون لبخندی زد و گفت:" ممنون بوم"

~~~~~

•من از اینجا فرار کنم اگه خواستین منو بکشین زنده بمونم

•دست تهیونگ فقط یه ترک کوچولو برداشته باور کنید ولی چیمی خیلی مظلوم شده:(

•دوسش داشتین؟

•ووت‌ و کامنت یادتون نره‌ کیوتی‌ها ^-^

پ.ن:خواننده‌ها جدید یه رونما کنید خودتونو‌ ببینمتون
^-^

Babysitter Is My Noona💜Where stories live. Discover now