25~♡

376 76 184
                                    

ووت و کامنت یادتون نره بیبیا 💜💜
~♡~♡~♡~

هوسوک و یونگی با دقت کارای بوم رو زیر نظر گرفته بودن با هر حرکت بوم برای جین هیونگشون ویس میگرفتن تا ریزترین جزئیاترو براشون توضیح میدادن؛ یونگی سریع تبلتش رو از دست هوسوک گرفت و در حالی که به بوم نگاه میکرد یه ویس دیگه برای هیونگش فرستاد:" هیونگی نونا داره توی اشپزخونه هویچ خورد میکنه و همین الان یه تیکه کوچیک به کوکی داد و خودش هم یه تیکه توی دهنش گذاشت. "
هوسوک چشماش رو چرخوند و گفت:" لازم نیست همه‌ی کارای نونا رو به هیونگا بگی باید تمرکز کنن روی خرید کردن اینطوریتو حواسشون رو پرت میکنی."
هوسوک با چهره‌ی مغرور تبلت رو گرفت انگشتش رو روی گزینه ضبط ویس گذاشت و گفت:" هیونگ نونا داره برامون یه غذای خوشمزه درست میکنه زودتر بیاین تا بخوریم من گشنمه"
یونگی با اخم محکم تبلت رو از دست هوسوک گرفت و گفت:" چرا من نگیرم ولی تو بگیری؟ خودتم برای هیونگ ویس نگیر حرفت اصلا مهم نبود"
هوسوک با دیدن تبلتی که دیگه توی دستش نیست اخمی کرد از کنار یونگی بلند شد و بین دو قلوها روی زمین دراز کشید توی ورقه‌ای که اونجا بود شروع به نقاشی کشیدن کرد؛ یونگی با دیدن رفتن هوسوک متعجب به تبلتش نگاه کرد بعد به نونا سریع از روی مبل بلند شد و روی کمر هوسوک دراز کشید سرش رو روی کمرش گذاشت و گفت:" سوکی ببخشید..."
هوسوک با اخمی که روی صورتش بود به ادامه‌ی نقاشیش رسید؛ یونگی با دیدن بی توجهی هوسوک لبش رو اویزون کرد و گفت:" سوکی جاسوس بازی بدون تو خوش نمیگذره"
جیمین و تهیونگ با تعجب به دوقلوها نگاه میکردن هوسوک مداد رو محکم روی ورقه کشید و گفت: "دیگه نمیخوام باهات دوست باشم"
یونگی با تعجب سرش رو بالا اورد و گفت:" چی؟"
هوسوک بدون توجه به سنگینی یونگی روی کمرش، نقاشیش رو ادامه داد و گفت:" شبام میرم پیش نامجون هیونگ میخوابم تا پیش تو نباشم و خودت تنهایی کاراتو بکن.."
یونگی با بغض سرشو روی کمر هوسوک گذاشت و اروم گفت:" سوکیییی نهههه"
جیمین و ته دست از نقاشی برداشته بودن و جلوی دو برادر نشسته بودن با کنجکاوی به دعواشون نگاه میکردن؛ هوسوک مداد رو دوباره روی ورقه کشید و گفت:" تو دوست نداری با من بازی کنی منم نمیخوام باهات بازی کنم "
یونگی دستشو روی چشماش گذاشت و گفت:" هوسوکییی"
تهیونگ اروم کنار گوش جیمین گفت:" واقعنی دعوا میکنن یا الکیه؟ "
جیمین شونه های کوچولوش رو بالا انداخت و به هیونگاش نگاه کرد یونگی با بغض از روی هوسوک بلند شد و از خونه بیرون رفت، بوم با شنیدن صدای در سرش رو بالا اورد و تهیونگ سریع گفت:" یونگی هیونگ بیرون رفت."
جیمین دوباره روی زمین دراز کشید و حرف برادرش رو کامل کرد و گفت:" میره تو حیاط تا بازی کنه"
بوم سرش رو تکون داد و کوکی دستای کوچولوشو رو برای گرفتن تیکه هویج جدیدی جلو اورد، بوم خندید و گفت:" بفرمائید خرگوش کوچولوی من "
کوکی بلند خندید و پاهاش رو تکون میداد هوسوک که با رفتن یونگی اخمش باز شده بود با ناراحتی به ورقه ی خط خطی شدش نگاه کرد و گفت:" یعنی خیلی ناراحتش کردم؟"
جیمین و تهیونگ بدون نگاه کردن به هوسوک سرشون رو تکون دادن ته گفت:" خیلی بد باهاش حرف زدی "
جیمین ادامه داد:" هر چقدر هم ته منو اذیت میکنه همیشه شبا کنارش میخوابم و بغلش میکنم"
هوسوک طاق باز روی زمین دراز کشید و به لوستر روی سقف خیره شد دل یونگی رو شکسته بود و نمیدونست چطوری باید دوباره باهم دوست بشن نمیتونست از نونا خواهش کنه چون کل نقشه ی هدیه از بین میرفت باید صبر میکرد تا نامجون هیونگش بیاد و دوباره با هم دوستشون کنن.  بوم از توی اشپزخونه پرسید:"هوسوکا مشقاتو نوشتی؟‌"
هوسوک بلند گفت:" بله نونا "
جیمین و ته همزمان گفتن:" الکی میگههه "
هوسوک با چشمای گرد به برادرای کوچکترش خیره شد و گفت:" شما جاسوس من شدینن؟؟"
جیمین و ته سریع پشت پاهای بوم پنهان شدن ته گفت:" همیشه نامجون هیونگ بهش توی درسا کمک میکنه و بعضی وقتا از دفتر یونگی مینویسی"
هوسوک با داد از خودش دفاع کرد:" نخیییرررررر خودم مینویسمممم یونگی از رو من میبینههههههه"
جیمین به بوم نگاه کرد و سریع گفت:" نونا خودم دیدم دفتر یونگی رو باز کرد و از روش نوشت"
هوسوک با جیغ بلندی گفت:" نههههههههه"
بوم جلو رفت به چشمای هوسوک نگاه کرد و گفت:" اشکال نداره پسر خوبم از این به بعد اینکارو نکن اگه نتونستی خودت انجامشون بدی بیا از من کمک بگیر نوشتن از روی دیگران اصلا خوب نیست هوسوکی "
هوسوک سرش رو پایین انداخت و گفت:" ببخشید نونا"
بوم موهای هوسوک رو نوازش کرد و کفت:" افرین پسر خوب"
تهیونگ و جیمین سریع به طرف حیاط رفتن تهیونگ پیش یونگی روی اون یکی تاب نشست و هوسوک با ناراحتی از توی خونه به یونگی که بدون لبخند داشت اروم روی تاب تکون میخورد خیره شد؛ میخواست بره  یونگی رو هل بده تا دوباره بخندونتش ولی الکی الکی باهاش قهر کرده بود، نمیخواست دوباره دوست باشن باید صبر میکرد تا نامجون هیونگش بیاد، آره نامجون هیونگ دوباره باهم دوستشون میکنه. تهیونگ سریع خودش رو تاب داد و به یونگی هیونگش گفت:" هوسوک هیونگ رو لو دادیم یونگی هیونگ"
یونگی با تعجب پرسید:" چی؟"
جیمین از سرسره‌ی توی حیاط سر خورد و بلند گفت:" به نونا گفتیم هوسوک از روی دفتر تو مینویسه"
یونگی با چشمای گرد به دوقلوها نگاه کرد و گفت:" چرا گفتین؟ "
جیمین شونه‌هاش رو بالا انداخت و گفت:" اخه کار بدیه."
تهیونگ میخواست سرعتش رو بالا ببره که پاش روی زمین کشیده شد و از روی تاپ محکم روی زمین افتاد با درد زانوش رو گرفت و با صدای بلندی گریه کرد؛ هوسوک سریع از پنجره به بیرون نگاه کرد و با ترس گفت:" نونا تهیونگ افتاددد"
بوم سریع از اشپزخونه بیرون اومد و خودش رو به تهیونگ توی حیاط رسوند، یونگی موهاش رو ناز میکرد تا اروم بشه و جیمین زخم عمیق روی زانوش رو فوت میکرد ولی هیچ کدوم از این کارا اشکای تهیونگ رو بند نمیاوردن. تهیونگ دستش رو محکم دور گردن بوم حلقه کرد و گفت :" درد میکنههههه"
بوم کمر تهیونگ رو گرفت و از روی زمین بلندش کرد و گفت:" الان بریم برات ببندمش عزیزم"
تهیونگ با حرکت انگشتای بوم بین موهاش اروم شد ولی هنوزم اشکای داغش روی گونه هاش میریختن؛ بوم وارد اشپزخونه شد و با دیدن اخم کوکی سریع گفت:" ته اوف شده کوکی "
کوک با دیدن زانوی خونی تهیونگ سریع بغض کرد و گفت:" چلا؟"
جیمین سریع روی صندلی مخصوصش نشست و گفت:" خیلی تند داشت تاب میخورد ببین اینطوری "
بعد دستش رو مثل تاب تکون داد بعد ادامه داد:" بعد یهو اینطوری افتاد زمین ببین...اخ "
ارنجش محکم به میز خورد و به چشمای بزرگش که درد رو توش نشون میداد به بوم خیره شد؛ بوم جلو رفت و بوسه‌ی روی ارنج جیمین گذاشت و گفت:" اشکال نداره عزیزم...الان خوب میشی"
تهیونگ روی میز با چشمای اشکی به زانوی زخمیش خیره شده بود اروم برگشت طرف جیمین گفت: "خوب میشیم "
جیمین لبخندی زد و روی گونه ی تهیونگ رو بوسید گفت:" اره خوب میشیم ته ته"
بوم شروع کرد به تمیز کردن زخم ته و هوسوک زیر چشمی به یونگی که اصلا از کنار بوم تکون نخورده بود خیره شد دلش میخواست که یونگی موهای اونم ناز کنه یعنی باید مثل ته از تاب میفتاد؟ ولی اینطوری که دردش میومد!! همینطوری که داشت به یونگی نگاه میکرد یونگی سرش رو بالا اورد و با دیدن نگاه غمگین هوسوک از اشپزخونه بیرون اومد و جلوش وایساد و اروم گفت:" ببخشید هوسوکی"
هوسوک لبخندی زد و برادرش رو بغل کرد و گفت:" تو منو ببخش یونگیییییییی"
جیمین با ذوق دست زد و گفت:" دوست شدنننننن"
تهینگ با دیدن بغل کردن هوسوک و یونگی با صدای حرصی گفت:" یاااا من باید زخمی میشودم تا دوست میشودین؟"
بوم خندید و بوسه‌ی روی زانوی باند پیچی شده‌ی تهیونگ زد و گفت:" توهم خوب میشی"
سرش رو چرخوند و با دیدن چشمای ناراحت کوکی یه هویج کوچولوی دیگه ای جلوش گرفت و گفت: " بیا بیبی ناراحت نباش "
اون ناراحتی صورت کوک با دیدن هویج کلا از بین رفت با شور و ذوق شروع به گاز گرفتن هویج کرد.

~♡~♡~♡~

•من الان از شدت کیوتی این قسمت خون‌دماغ میشممم، اصلا دلم طاقت قهر بودن این کوچولو هارو نداره😭

•به نظرتون بوم از کادوی پسرا خوشش میاد ؟

 • کامنتای کیوتتون بهم انرژی زیادی بهم میده ^-^ ازتون ممنونم💜😍

ا•متحاناتون تموم شد؟ اگه تموم شده که خسته نباشیننن
اگرم نشده اشکالی نداره شما میتونیدددد فقط یه کوچولو تحمل کنید تمومه:)

Babysitter Is My Noona💜Where stories live. Discover now