ووت و کامنت یادتون تره بیبی ها💜
~♡~♡~
بوم بعد از مرتب کردن اشپزخونه و گوش دادن به حرفای استاد و پاک نویس کردن جزوههاش برای مرتب کردن اتاق پسرا به طبقه بالا رفت و تا جایی که تونست اتاقها رو مرتب کرد، عروسکههی روی زمین رو توی سید مخصوص انداخت لباسای توی سبد رو توی راهرو برد تا به اتاق رختشوی ببره دفتر و کتابای پخش و پلای پسرا رو توی کتابخونه چید و بعد یکساعت دوباره به اشپزخونه برگشت مواد لازم رو برای پختن ناهار رو اماده کرد.
با دیدن ساعت که ده نیم رو نشون میداد به اتاق کوک رفت تا پسر کوچولو رو بیدار کنه نمیخواست با زیاد خوابیدن پسر اون رو منگ کنه، همونطور که دیروز جین بهش یاد داده بود کوکی رو بیدار کرد با دیدن لبخند کوکی نفس حبس شدش رو بیرون داد، نگران انگشتش بود که مبادا مثل دیروز زخمی بشه ولی انگار کوکی امروز مهربونتر از دیروز شده بود.
کوکی رو به طرف سرویس بهداشتی برد و روی سکوی که مخصوص پسر کوچیکتر بود گذاشت و یا لحن بچگونهی گفت:" کوکی دراز بکشه نونا پوشکشو عوض کنه."
کوکی با ذوق دست زد و تکرار کرد:" پوشَک عَبض "
بوم به سختی کوکی شیطون رو یه جا نگه داشت و بالاخره موفق شد پوشک جدیدی رو تن پسر شیطون بکنه، موقع صبحانه خوردن بوم اونقدر از میمیک صورتش استفاده کرده بود تا کوکی کمی از صبحانهش رو بخوره که همه جای صورتش درد میکرد ولی همهی این کارا جواب داد و کوکی با اشتیاق همهی صبحانهش رو تا اخر خورد.
~~~~
با خوردن زنگ ناهار مدرسه نامجون با سرعت خودش رو به جین رسوند که کنار دوقلوها روی میز گوشهی سالن نشسته بود ناهار میخورد، نامجون سینی غذا رو روی میز گذاشت و با ناراحتی با صورت جین نگاه کرد و اروم پرسید:" هنوزم قهری؟"
جین کیمبابی برداشت و توی دهنش گذاشت و محکم جوید به نامجون هیچ توجهی نکرد، نامجون دیگه خسته شده بود هر چقدر با سوکجین حرف میزد جین بهش بیتوجهی کرده بود پس تنها کاری که باید میکرد این بود که با اون دختر حرف بزنه و همه چیز رو تموم کنه، با عصبانیت از جاش بلند شد و به طرف اکیپ دخترای که فقط چندتا میز ازشون فاصله داشتن رفت و به یکی از دخترا نگاه کرد و با بیحوصلگی گفت:" جویی میشه بیایی اینجا کارت دارم"
دختر مو کوتاهی که جویی نام داشت با ذوق از جاش بلند شد جلو اومد و گفت:" بله اوپا؟"
نامجون زیر چشمی به جین نگاه کرد و گفت:" لطفا تمومش کن"
جویی با تعجب پرسید:" چی رو تمومش کنم؟"
نامجون موهاش رو عقب داد و با بیحوصلگی گفت:" پیام دادن و زنگ زدن به من رو تموم کن به خاطر تو بهترین دوستم دیگه باهام حرف نمیزنه به خاطر کار تو مثل غریبه ها باهام رفتار میکنه"
جویی با اخم دست به سینه وایساد بعد با عصبانیت پرسید:" مگه من چیکار کردم؟"
نامجون عصبی شد با صدایی که سعی میکرد بالا نره و نظر بقیهی بچههای سالن رو جلب نکنه گفت:" چند روز پیش رو خوب یادت میاد، همین الان میری و از جین معذرت خواهی میکنی"
جویی با اخم عقب رفت" من اینکارو نمیکنم"
نامجون بازوی جویی رو گرفت با عصبانیت به طرف جین کشیدش و گفت:" این کارو انجام میدی وگرنه به پدربزرگم میگم که سرمایهگذار شرکت پدرت نباشه...میدونی که انجامش میده."
جین با تعجب به چهره غمگین و ترسیده جویی خیره شد؛ جویی سرش رو پایین انداخت و گفت:" سوکجین...منو ببخش کار خیلی بدی باهات کردم..امیدوارم دوباره مثل قبل دوست بشیم..."
جین شوکه شده بود فقط سرش رو تکون داد جویی سریع به طرف بیرون سالن غذاخوری رفت؛ نامجون با ذوق رو به روی جین نشست و منتظر شد تا جین صحبت رو شروع کنه که همینطور هم شد.
_" تو نباید از پدربزرگ استفاده میکردی."
نامجون با ذوق خندید و گفت:" هوسوکی دیدی جینی باهام اشتی کرد"
هوسوک با دهن پر خندید از فرصت استفاده کرد و گفت:" پس یکی از سوسیس هاتو بده من "
یونگی هم سریع اضافه کرد" منم یکی میخواااام"
نامجون هر چهارتا سوسیسش رو به یونگی و هوسوک داد و رو به جین گرفت:" بیا دیگه با هم دعوا نکنیم"
جین با خنده کیمباب مورد علاقهش رو توی سینی نامجون گذاشت و از کیمچی سینی نامجون یه تیکهی رو برداشت و توی دهنش گذاشت.
~~~~~
کوکی بعد از دیدن کار مورد علاقهش و کشیدن نقاشی خسته شده بود و حالا با ناراحتی به بوم که توی اشپزخونه درحال اماده کردن ناهار هردوشون بود نگاه کرد با اخم از جاش بلند شد و با حس خارش و سوزش پاش شلوارش رو پایین کشید با دیدن قرمز شدن جایی پوشک دستش رو روی دهنش گذاشت با ترس دستشو روی قرمزهای پاش کشید و گفت:" اوف شده."
بوم با شنیدن صدای کوکی سرش رو چرخوند و با دیدن شلوار پایین اومده کوکی با تعجب پرسید:" چیشده کوکی؟ چرا شلوارتو دراوردی؟"
کوکی با چشمای اشکی به بوم خیره شد و گفت:" ببین کوکی اوف شد."
بوم جلو اومد و نگاهش رو به رد قرمزی داد گفت:" برات کرم میزنم تا زودتر خوب بشه"
کوکی سرش ر تکون داد دستشو روی پوشک کوبید گفت:" درش بیار... نیخوامش"
بوم به پوشک بعد به چشمای مظلوم کوک نگاه کرد و گفت:" باشه ولی اگه جیش داشتی بهم بگو... قول؟"
بوم انگشت کوچیکش رو بالا اورد کوکی سریع لبخند خرگوشیش رو زد و انگشتش رو دور انگشت بوم پیچید گفت:" قول میدم "
بوم پسر کوچیکتر رو بغل گرفت و گفت:" بیا بریم اتاق برات کرم بزنم بعدش شرت بپوشی "
کوک جیغ کشید و دستش رو روی صورت و بدن بوم کوبید و داد زد:" شرت نیخوااممم"
بوم با شنیدن صدای بلند کوک حس کرد الانه که شنوایش رو از دست بده؛ با تردید گفت:" اخه نمیشه شورت نپوشی..."
کوکی دوباره جیغی کشید و دست بوم رو که پشت کمرش بود رو گاز گرفت بوم نفسش رو حبس کرد و گفت:" کوکی چرا گاز میگیری اخه؟"
کوک همونطور که دست بوم رو توی دهنش داشت گفت:" شرت نیخوام"
بوم به سختی کوک رو روی تشکچهی روی میز گذاشت و سعی کرد با قلقلک دادن کوکی دست زخمیش رو نجات بده و بعد از چند ثانیه دردآور دستش رو از دهن کوک بیرون اورد، کوکی با لبخند شیطانی به دست بوم که رد دندونای خرگوشیش روش مونده بود خیره شد و گفت:" نونای بد"
بوم با تعجب به کوک نگاه کرد و گفت:" مگه چیکارت کردم؟ به خاطر خودت میخوام شرت بپوشونم"
کوک اخم کرد و گفت:" شرت نیخوااامم"
بوم به طرف کرم و پودربچه کنار قفسه رفت گفت:" یه پسر خوب لخت تو خونه نمیگرده یه پسر خوب جای خصوصیش رو به کسی نشون نمیده "
کوکی جیغ زد و روی زمین نشست:" میجردهههه( میگرده)"
بوم روی زمین نشست و به چشمای کوک نگاه کرد و گفت:" پسر خوب بذار نونا جایی که اوف شده رو کرم بزنه تا خوب بشه"
کوک دوباره روی زمین دراز کشید و دستاشو روی چشماش گذاشت گفت:" کوکی نبینه دردش میجیره(میگیره)"
بوم خندید و اروم چسب پوشک رو باز کرد:" چرا؟"
کوکی دستشو محکم فشار داد و با صدای حرصی گفت:" خب درد میجونه دیگه."
بوم پوشک رو باز کرد و با دستمال مرطوب رون کوکی رو پاک کرد کرم رو با احتیاط روی قسمت قرمز شده زد، برگشت تا شورت کوکی رو از کنارش برداره کوکی با سرعت بلند شد و با قدمهای سریع از اتاق بیرون رفت؛ بوم با تعجب به جای خالی کوک خیره شد و با صدای بلندی گفت:" کجا فرار میکنیییی؟!!"
کوکی با هیجان سریع پشت مبل قایم شد و دستاشو روی دهنش گذاشت که مثلا صدای نفس نفس زدنش به گوش بوم نرسه؛ بوم با دیدن باسن کوچولوی کوکی از پشت مبل خندش گرفت و تصمیم گرفت نقش بازی کنه که مثلا کوکی رو پیدا نمیکنه با صدای بلندی گفت:" کوکیییی کجایی؟ غیب شدی؟!!! نونا نمیتونه پیدات کنه."
کوکی خندید و بوم با شنیدن صداش اروم خندید و گفت:" بیا شرت بپوش"
کوکی با تمام توانش جیغ کشید و از پشت مبل فرار کرد و گفت :" نیخواااممم"
همون لحظه سئوجون وارد خونه شد و کوک مثل خرگوش فراری با سرعت به طرف در خروجی دوید که بوم سریع داد زد:" بگیرشششش"
سئوجون به سرعت کوکی رو گرفت و با دیدن پاهای لختش خندش گرفت و پرسید:" چیشده؟'
بوم با شرت توی دستش جلو اومد و گفت:" همونطوری نگهش دار تا تنش کنم"
سئوجون با دیدن صورت اخم کردهی کوکی خندهش گرفت و گفت:" چرا اخم میکنی بانی؟"
کوکی دندوناش رو به هم فشار داد و گفت:"تووو بیادبییییی"
بوم پسر عصبی رو توی بغلش گرفت و گفت:"حالا با پسر کوچولومون بریم غذا بخوریم سئوجون تو هم میخوری؟"
سئوجون سرش رو به نشونهی منفی تکون داد و گفت:" باید یه فرمی رو از اتاق اقای کیم بردارم ببرم شرکت برای همین اومدم."
بوم سرش تکون داد و به کوکی که دست به سینه توی صندلی غذاش نشسته بود نگاه کرد کوکی لباشو روی هم فشار داد" نیخورم(نمیخورم)"
بوم ظرف آیرونمن کارکتر مورد علاقهی کوکی رو جلوش گذاشت و گفت:" قطار داره راه میوفتهههه کوکی دهنشو باز کنهههه"
کوکی تسلیم شد بالاخره خندید و دهنشو باز کرد، سئوجون با پوشهی توی دستش از پله ها پایین اومد و گفت:" تا ساعت چهار پسرا برمیگردن"
بوم سریع قاشق رو به شکل قطار گرفت و گفت:" باشه، کوکی بخوره هااااامممم"
کوکی با ذوق قاشق رو توی دهنش گذاشت و بلند خندید که باعث شد نصف غذای توی دهنش روی دست بوم بریزه و همین حرکتش باعث شد بیشتر خندش بگیره و بوم ار ردی لباسای خودش و کوکی تیکههای غذا رو پاک میکرد و میخندید.~♡~♡~
•دیدین بالاخره نامجین آشتی کرددننن😍 براتون شیرینی خریدم بیان بخورین
•یکی بیاد این کوکی رو بگیره لهش کنه من انرژی لهه کردنشو ندارم، تصور کوکی بدون پوشک میخوام بشینم محکمتر لهش کنم😭
•انیمیشن Boss Baby رو یادتونه؟دقیقا مثل همون لحظه که بچه از پوشک فراری بود😂
•کیوتنننن مخصوصا سپ
YOU ARE READING
Babysitter Is My Noona💜
Fanfictionکمکت میکنم حس خوب رو به قلبت هدیه بدی^-^💜 •میخوای بنگتن رو بیبی تصور کنی؟ فیک درستی رو انتخاب کردی، توی این فیک کلی اتفاقات کیوت قراره بیوفته که حسابی سافت و بامزهس. ♡خلاصهی فیک♡ جیمین نگاهی به بوم انداخت و سرش رو جلو برد و دم گوش نامجون هیونگ...