42~♡

355 73 132
                                    

چطورینننن؟
~♡~♡~♡~

صبح شنبه با بهترین شکل ممکنش شروع شد هوا نسبت به روزای دیگه کمی گرمتر شده بود نور خورشید راهش رو به اتاق جین و کوکی پیدا کرد بود ولی جین دلش میخواست بیشتر بخوابه به خاطر فیلم ترسناک دیشب دیر خوابیده بود الان برای بیشتر خوابیدن تلاش میکرد ولی با حس کشیده شدن پتوش سرش رو بالا اورد و با دیدن کوکی که دستش رو زیر شکمش فشار میداد سریع روی تخت نشست با نگرانی پرسید:" کوکی چیشده؟"
کوکی لبش رو گاز گرفت و زانوهاش رو به هم فشار داد و با صدای که به زور شنیده میشود گفت:" هیونگ جیش دارممم"
جین در حالی که از تخت بیرون میومد و پاچه‌ی بالا رفته‌ی شلوارش رو بالا میداد پرسید:" مگه پوشک نداری؟"
کوکی زانوهاش رو به هم نزدیک‌تر کرد و گفت:" دیگه ندارمممم"
جین سریع کوکی رو بغل کرد و به طرف دستشویی دوید ولی قبل از باز کردم در با حس گرم شدن ناگهانی لباسش لبش رو محکم روی هم فشار داد تا فریاد نزنه و جونگ کوک با چشمای نگران به ریکشن برادرش نگاه کرد؛ جین سرش رو پایین اورد با دیدن خیس بودن کامل شلوار و لباسش سعی کرد لبخند بزنه ولی نمیتونست. کوکی دستش رو روی دهنش گذاشت با چشمای اشکی به جین نگاه کرد و با صدای ارومی گفت:" هیونگی ببخشید....نتونستم نگه ش دارم..."
جین نفس عمیقی کشید و کوکی رو توی وان گذاشت و لباس خیسش رو کمی از بدنش فاصله داد شیر اب رو باز کرد و گفت:" باشه باشه فقط گریه نکن"
کوکی لبش رو اویزون کرد و با ناراحتی گفت:" کوکی پسر بدیه"
جین به سختی تیشرت خیس رو از تنش دراورد و به کوکی برای بیرون اوردن لباساش کمک کرد کار نیمه تموم برادرش رو تموم کردن، بعد از یه حمام کوتاه بعد از به تن کردن حوله ی تن‌پوش همراه کوکی از حموم بیرون اومد.
کوکی حوله‌ش رو محکمتر دور خودش پیچید و با چشمای مشکی بزرگش به جین که از توی کشوی لباسا میگشت نگاه کرد، جین بعد از برداشتن یه لباس ست جلوی کوکی نشست و حوله رو روی موهای خیس گذاشت و با مهربونی به چشمای قرمزش نگاه کرد و گفت:"هروقت جیش داشتی به من یا به نونا بگو باشه پسر کوچولو؟"
کوک با لبای اویزون به جین نگاه کرد و گفت:" هیونگ خیلی یهو اومد دیروز پسر خوبی بودم به نونا میگفتم جیش دارم"
جین بعد از کمی خشک کردن موهای کوک تیشرت سفید و شلوار راحتی خودش رو پوشید و دوباره موهای کوکی رو خشک کرد و با مهربونی گفت:" اگه به ما نگی و یهو مثل الان اینطوری بشه همه‌ جا کثیف میشه بیبی"
کوکی سرش رو تکون داد و جین سشوار رو توی برق زد موهای ابریشمی کوک رو خشک کرد؛ بعد از کرم زدن به صورت کوک سراغ موهای خودش رفت و سشوار رو با سرعت تکون میداد و موهای مشکیش توی هوا میرفتن کوک با لبخند به این صحنه نگاه میکرد، جین بعد از کامل خشک کردن موهاش شونه رو برداشت و موهای کوکی رو شونه کرد و در اخر لپای سرخ کوکی رو توی دستش گرفت و کمی فشارش داد.
کرم صورت خودش رو زد و میخواست که موهاش رو شونه کنه که کوکی با لبخند روی صندلی میز وایساد و پرسید:" میشه من نازت کنم؟"
جین خندید و جلوی کوک روی زمین نشست شونه رو به دستای کوچیک برادرش داد و منتظر شد؛ کوک زبونش رو بین دو لبش گذاشت و شونه رو اروم تکون داد تا موهاش هیونگش رو اذیت نکنه، اروم شونه رو بالا و پایین میبرد و جین با حس شونه شدن موهاش لبخند بزرگی زد بعد از چند دقیقه کوکی شونه رو روی میز گذاشت و انگشتاش رو بین موهای جین برد.
اروم انگشتاش رو حرکت میداد و جین با حس نوازش شدن سرش چشماش رو بست و از حس خوبی که دریافت میکرد لذت برد؛ کوکی با دیدن چشمای بسته ی جین دستش رو دور گردن جین پیچید و سرش رو روی شونه ی جین تکیه داد با تعجب پرسید:" جینی خوابید؟"
جین چشماش رو باز کرد با خنده گفت:" نه کوچولو...میخوای روی کول هیونگ بشینی بریم بقیه رو بیدار کنیم؟"
کوکی با لبخند بزرگ سرش رو تکون داد و جین با احتیاط از روی زمین بلند شد و دستش رو زیر کوک گذاشت تا مراقبش باشه؛ همزمان با بیرون اومدن از اتاق با نامجونی که با داغونترین شکل ممکن بود دو برادر خندیدن و نامجون با چشمای که سعی میکرد باز باشن بهشون نگاه میکرد.
بوم مثل روزای قبل صبح زود بیدار شده بود و همراه هدفون همیشگیش درحال درست کردن ساندویچ تخم‌مرغ بود و با دیدن سه پسر با لبخند گفت:" سلام صبح بخیر"
کوکی سرش رو تکون داد و موهای لختش توی هوا تکون خوردن، بوم لبخندی زد و بوسه ی روی لپ پسر زد و دوباره سراغ تست‌های نیمه اماده رفت؛ بقیه پسرا اروم از پله ها پایین اومدن با صداهای اروم به بوم سلام کردن و مثل قبل بوم روی موهای تک تکشون بوسه ی زد و جوابشون رو با یه صدای بلند پر انرژی داد.
یونگی گاز بزرگی به ساندویچ زد به بوم نگاه کرد و در اخر پرسید:" نونا میشه با من ریاضی کار کنی؟"
هوسوک انگار چیزی یادش اومده باشه دستش رو روی پیشونش کوبید و گفت:" وای داشت یادم میرفت نونا ما دوشنبه امتحان ریاضی داریم میشه باهام تمرین کنی؟"
بوم سرش رو تکون داد ولی یونگی با اخم به برادرش نگاه کرد و گفت:" من اول از نونا خواستم پس نونا با من تمرین میکنه"
هوسوک اخم کرد و لقمه‌ی توی دهنش رو محکمتر جویید؛ نامجون با دیدن اخم دو برادر سریع پیش قدم شد و گفت:" پسرا دعوا نکنید هم من هم نونا بهتون ریاضی یاد میدیم"
هوسوک با حالت قهر نگاه‌ش رو از یونگی گرفت و یونگی با همون اخم دوباره به خوردن صبحونه‌ش رسید؛ جیمین با لپای پر به بوم نگاه کر و پرسید:" نونا....بوگوم هیونگ کی میاد منو ببره تا با حیونا دوست بشم؟"
بوم موهای بلند جیمین رو از صورتش کنار زد و با مهربونی گفت:" تا چند روز دیگه میاد دنبالت میبره پیش پاپی ها الان کار داشت وگرنه شب میموند پیشمون "
کوکی بعد از خوردن ساندویچش به طرف مبل رفت و تا کارتون مورد علاقه‌ش رو ببینه، بعد از چند دقیقه حس ترکیدن مثل صبح رو احساس کرد و با صدای بلندی گفت:" نونا جیش دارمممم"
ولی مثل صبح از دستش در رفت و با دیدن مبل خیس دوباره چشماش خیس شد تهیونگ در حالی که داشت لقمه ش رو میجوید جلو اومد و با دیدن خیس شدن مبل با تعجب گفت:" عه خیس شد"
جین سریع اومد و با دیدن خرابکاری کوکی با اخم گفت:" کوکی بازم خرابکاری کردی"
کوکی با بغض به جین که دست به سینه وایساده بود نگاه کرد و با لبای لرزونش گفت:"ببخشید هیونگی"
بوم جلو اومد و اروم کوکی رو بلند کرد و به طبقه ی بالا رفت؛ جین نگاه ی به مبل انداخت و بعد از بیرون دادن نفسش تشک‌های مبل رو برداشت به طرف اتاق رختشورشون رفت و تشکچه رو توی ماشین انداخت.
بوم پسر کوچولوش رو روی سکوی سرویس گذاشت و بهش توی عوض کردن شلوار کمک کرد و کوک با مظلومیت روی سکو نشسته بود منتظر بوم بود تا لباسای جدیدی براش بیاره، بوم بعد از شستن کوک لباسای جدیدش رو پوشوند که متوجه ی اشکای کوکی شد با تعجب به چشمای خیس کوک نگاه کرد و پرسید:" چرا گریه میکنی بیبی؟"
کوکی دستش رو روی چشماش گذاشت و گفت:" کوکی پسر بدیه....همه رو اذیت میکنه"
بوم لباسای خیس رو توی سبد انداخت تا طبقه ی پایین ببره بعد از شستن دستاش جلوی کوک نشست و با مهربونی گفت:" کوکی...منو ببین اشکالی نداره بیبی...یاد میگیری که دیگه اینطوری نکنی باشه؟"
کوکی لبای لرزونش رو تکون داد و گفت:" ببخشید"
بوم پیشونی کوکی رو بوسید و با مهربونی گفت:" اشکال نداره بیبی دیگه گریه نکن"
بعد از عوض کردن لباسای خودش همراه کوکی که هنوزم ناراحت بود پایین برگشتن و جین با دیدن بوم سریع گفت:"گذاشتم تو ماشین لباسشویی"
تهیونگ و جیمین جلو اومدن دست کوکی رو گرفتن و به طرف اسباب بازی های که گوشه ی خونه بود رفتن و بوم به طرف اشپزخونه برگشت تا وسایل صبحانه رو جمع کنه؛ نامجون دفتر و کتاب یونگی رو روی میز وسط پذیرایی گذاشت و گفت:" یونگی بیا شروع کنیم"
هوسوک پیش بوم رفت و گوشه‌ی پیرهنش رو گرفت و با صدای مظلومی گفت:" نونا میشه بهم ریاضی یاد بدی؟"
بوم با لبخند سرش رو تکون داد و هوسوک با قدم های سریع به طرف اتاقش رفت تا کوله ش رو برداره و بوم بعد از چیدن ظرف ها توی ماشین ظرفشوی جلوی در منتظر هوسوک شد، یونگی با ناراحتی کنار نامجون نشست و با دیدن مسئله های ریاضی با نگرانی به نامجون نگاه کرد.
هوسوک روی صندلی نشست و بوم بعد از تنظیم کردن سایه‌بان بالا سرشون کنار هوسوک رو صندلی نشست، هوسوک دستش رو زیر چونه ش گذاشت و با چشمای که برق میزد به بوم نگاه کرد؛ بوم دفتر رو جلوی هوسوک کشید به مسئله اشاره کرد و گفت:" میشه برای نونا بخونیش؟"
هوسوک سرش رو با ذوق تکون داد و با صدای بلند شروع کرد به خوندن مسئله و بعد به بوم خیره شد تا نونا بهش توضیح بده، هوسوک با شنیدن حرفای بوم که مسئله رو خیلی ساده و کودکانه بهش توضیح داده بود با ذوق دستاش رو به هم کوبید و بلند گفت:" فهمیدمممم"
یک ساعت تمام تمرین‌های ریاضی رو با هوسوک انجام داد؛ داشت به نوشته‌های هوسوک نگاه میکرد که دست کوچولویی دور گردنش پیچیده شد و جسم کوچولویی به پشتش چسبید؛ بوم خندید و سرش رو به سر جیمین چسبوند و پرسید:" جیمینی خسته شدی؟"
جیمین سرش رو تکون داد با لبای جلو اومده گفت:" میخوام باهات بازی کن...تهیونگی با کوکی داره کارتون میبینه ولی من اون کارتون رو دیده بودم"
بوم جیمین رو توی بغلش گرفت با دستاش اون کوچولو رو زندانی کرد که جیمین خندید، هوسوک بعد از نوشتن جواب سوالی که بوم برای تمرین بهش داده بود با چشمای امیدوار به بوم نگاه کرد تا ببینه جوابی که به دست اورده درسته یا نه.
بوم نگاهش رو به دفتر توی دستش داد و با دست آزادش با لپ جیمین بازی میکرد و پسر کوچولو رو به خنده مینداخت، هوسوک با دیدن لبخند بوم با ذوق بلند شد توی حیاط دوید، جیمین هم خودش رو از زندان بوم ازاد کرد و پشت سر هوسوک دوید.
بوم بلند شد بعد از بستن موهاش با صدای بلندی گفت:" کیم جیمین نمیتونی از دست من فرار کنییی"
با قدم های بلند پشت سر جیمین دوید که صدای خنده جیمین توی کل حیاط پیچید، جیمین سریع از دست بوم فرار کرد و با صدای بلندی گفت:" تهههه نونا میخواد منو بخورهههه"
تهیونگ با شنیدن صدای جیمین سریع از خونه بیرون اومد و با دیدن بوم که دنبال جیمین میدوئه سریع جلو رفت و دنبال بوم افتاد، بوم با دیدن خشم تهیونگ خندید و سریع از دست پسر کوچیکتر فرار کرد.
نامجون همراه کوکی از خونه بیرون اومد و جین و یونگی اخرین نفرای بودن که توی حیاط اومدن و یونگی با اخم به تهیونگ نگاه کرد و دستش رو مشت کرد؛ بوم روی زمین افتاد و تهیونگ روی شکم بوم نشست و با انگشتای کوچیکش بوم رو قلقلک داد، بوم با صدای بلندی خندید.
جین مثل همیشه مشغول فیلم گرفتن بود و کوکی سریع جلو رفت و شوالیه‌ی نجات بوم شد و با بشگون ریزی از بازوی ته اون رو از روی بوم بلند کرد؛ کوکی با خنده از دست تهیونگ فرار کرد و خودش رو توی استخر توپ انداخت.
در حال بازی بودن که خانم گو با بسته‌های بزرگ وارد باغ شد و بوم با دیدن مادرش با لبخند از روی زمین بلند شد و گفت:" سلام مامانی"
خانم گو بسته‌ها رو روی زمین گذاشت و جیمینی که با ذوق به طرفش دویده بود رو بغل کرد و گفت:" سلام بوم...سلام پسرا... چطوری موچی من؟"
جیمین با لبخند خانم گو رو بغل کرد و تهیونگ با حسادت پاهاش رو روی زمین کوبید به طرف تاب توی حیاط رفت، هوسوک دفترش رو جمع کرد و سریعتر از بقیه وارد خونه شد، یونگی هنوزم روی صندلی اهنی نشسته بود و به بوم و مادرش نگاه میکرد.
کوکی کنار یونگی وایساد و تلاش کرد که روی نیمکت بنشینه ولی نیمکت از زمین فاصله ی زیادی داشت نمیتونست به راحتی روی صندلی بشینه، یونگی چشماش رو چرخوند و از صندلی پایین اومد و کوکی رو بغل کرد و روی صندلی گذاشت بعد دوباره کنارش نشست، کوکی دستاش رو روی زانوهاش گذاشت و به هیجان به یونگی که خیلی ناراحت پاهاش رو تکون داد نگاه کرد.
کوکی با دیدن ناراحتی یونگی لبش رو اویزون کرد و اروم پرسید:" هیونگ اژم ناراحته؟"
یونگی با شوک سرش رو بالا اورد و گفت:" نههه من فقط...بغل نونا رو میخوام از صبح بغلم نکرده منم دلم براش تنگ شده"
کوکی سرش رو کج کرد با تعجب به یونگی نگاه کرد و در اخر دستش رو باز کرد با لبخند گفت:" هیونگی کوکی بغلت موکونه"
یونگی با شنیدن این جمله لبخندی زد و کوکی مشتاق رو توی بغلش گرفت؛ تهیونگ با دیدن یونگی با صدای بلندی از روی تاب یونگی رو صدا کرد و گفت:" میایی منو هول بدی کمی بازی کنم جیمینی نیست حوصلم سر رفته"
یونگی از صندلی پایین اومد و به کوکی کمک کرد و اون رو روی زمین گذاشت همراه با پسر کوچولو به طرف تاب رفتن؛ تهیونگ با هیجان پاهاش رو تکون میداد و با رسیدن یونگی بهش با ذوق گفت:" میشه منو محکم هول بدی میخوام برسم به اون درخته ببین چقدر بالاس"
یونگی با دیدن بالا پریدن های کوک اون رو روی یکی از تاب مخصوص کودک بود گذاشت اون رو اروم هول داد بعد به سراغ تهیونگ مشتاق رفت، اروم اروم شروع کرد به هول دادن و در اخر با شدت زیادی اون رو به جلو هول میداد و با لبخند به ذوق کردن های ته نگاه میکرد، تهیونگ با هر بار بالا بیشتر اوج گرفتن با صدای بلندی میگفت:" هیونگ خیلی دوست دارمممم الان میرسم به اون درختهههه ببینننن"
خانم گو همراه بوم داخل اشپزخونه داشتن مقدمات ناهار رو اماده میکردن، جیمین و هوسوک هم روی مبل نشسته بودن و حالی که بستنی میخوردن به قسمت جدید کارتون اسباب بازی ها نگاه میکردن و جیمین زیر چشمی به عروسک گاوچران روی زمین نگاه میکرد تا اگه تکون خورد سریع به طرفش بره، جین مثل قبل برعکس روی مبل نشسته بود و توی گروه های مختلفش میچرخید پیامی از نامجون که دوتا مبل اونور ازش نشسته بود دریافت کرد:" جکسون میگه فردا هوا خوبه پیشنهاد داده بیان اینجا شنا کنیم"
جین خندید به نامجون که چند مبل اونور تر بود نگاه کرد و گفت:" خسته نشی یه وقت کنارت نشستم حرفتو به زبون بیاری اون انگشتای بیچاره چه گناهی کردن؟"
نامجون خندید کوسن رو به طرف جین پرت کرد و پرسید:" موافقی؟"
جین بالشتی که به طرفش میومد رو گرفت و گفت:" کیه که از شنا بدش بیاد بگو اوکیه"
نامجون سرش رو تکون داد و جواب جکسون رو فرستاد، خانم گو ادویه مخصوصش رو داخل غذا ریخت و با حرص گفت:" برای جور کردن اون قرار خودم رو کشتم و برادر خنگت فراموش کرد بره نمیدونی دختره چقدر ناراحت شد شاید یکی رو داره نمیخواد بهم بگه...به تو چیزی نگفته؟"
بوم اروم خندید و سرش رو به نشونه‌ی منفی تکون داد، هویج هارو خورد کرد و به حرف های مادرش گوش میداد، با سوال ناگهانی مادرش شوکه سرش رو بالا اورد و به قیافه ی شیطانی مادرش نگاه کرد.
_" تو قرار نمیذاری؟"
بوم شوکه پلک زد که خانم گو بعد از چند ثانیه اروم خندید و گفت:" یادم نبود بوگوم گفت هنوزم سینگلی...اشکال نداره به زودی یه نفر رو پیدا میکنی"
بوم هنوزم با شوک پلک زد و گفت:" حس میکنم برام یه نقشه کشیدین....نگرانم"
خانم گو بوسه ی روی گونه ی دخترش زد و گفت:" نگران نباش عزیزم...زودتر خوردشون کن باید بریزم تو غذا"
~~~~
•پارت جدید کلی مومنت‌ شیرین داشت، کوکی این پارت خیلی مظلوم بود، موافقین؟:)))

•به نظرتون خانم گو چی میدونه ؟

•ووت و کامنت یادتون نره کیوتی‌ها^-^

Babysitter Is My Noona💜Where stories live. Discover now