18~♡

492 89 97
                                    

بعد از خوردن ناهار لباس‌هاشون رو عوض کردن و به حیاط رفتن تا هم از هوای خنک لذت ببرن هم منتظر سئوجون بمونن؛ جین برادر کوچیکش رو بغل کرده بود و کوک سرش رو روی شونه‌ی جین گذاشت تایم‌خواب بعد از ظهرش بود ولی دلش میخواست بیرون بره و الان خمار خواب بود. بوم کیفش رو چک کرد تا مطمئن بشه همه‌ی وسایل مورد نیازش رو برداشته، جلو اومد و دستی به موهای برهم ریخته جیمین بعد تهیونگ کشید و گفت: " چرا همش موهاتونو خراب میشه؟ "
تهیونگ دوباره دستش رو بین موهاش برد و برهمش ریخت گفت: " نونا میخوام اینطوری باشه.....جذاب میشم نونا"
جیمین سرش رو نزدیک گوش بوم برد و اروم گفت: " یه دختر تو مهدکودکه که اون همش به ته میگه اینطوری خیلی جذابه...اسمش هه‌سو نونا"
بوم ریز خندید لپ جیمین رو اروم کشید و به جین گفت: " کالسکه‌ی کوکی رو بردارم؟"
جین سرشو تکون داد و به کالسکه‌ی کنار ماشین اشاره کرد؛ بوم به طرف ماشین سفید رنگ بزرگ توی حیاط رفت و با باز کردن صندوقش کالسکه رو پشتش گذاشت.
نامجون روی صندلی توی حیاط نشست و گفت: " نونا یه سوال، میتونی رانندگی کنی؟"
بوم سرش رو تکون داد و گفت: " اره میتونم "
جین هم کنار نامجون نشست و کمر کوکی رو ماساژ داد و گفت: " سری بعدی خودت مارو ببر نونا"
_" حتما "
جیمین و تهیونگ سریع به طرف تاپ کوچیک توی حیاط دویدن و روی تاب نشستن، هوسوک پشت جیمین و یونگی پشت تهیونگ وایساد و اروم پسرا رو به جلو هول میدادن؛ با صدای خنده‌های بلندشون کوکی سرش رو بلند کرد و با اخم به هیونگاش نگاه کرد و لبش رو اویزون کرد: " باژی"
جین پشت کمر کوک رو ماساژ داد و گفت: " بخواب برگشتیم با هم بازی میکنیم"
کوکی خودش رو از جین دور کرد و با بغض گفت: " نونا"
بوم سرش رو بالا اورد و با دیدن چشمای بغض دار کوکی جلو اومد پرسید: "چیشده خرگوشم؟"
کوکی دستش رو به طرف بوم برد و اروم گفت: " بگلم چوون ( بغلم کن) "
بوم سریع کوکی رو بغل کرد و پشت کمرش با انگشتش شکل‌های مختلفی میکشید تا خرگوش کوچولو بخوابه؛ بعد چند دقیقه ماشین سئوجون وارد حیاط شد؛ پسرا منتظر شدن و بالاخره سئوجون از ماشین پیاده شد گفت: "ببخشید دیر شد توی جاده تصادف شده بود. "
نامجون کلید ماشین رو به سئوجون داد و گفت: " با این یکی ماشین بریم هیونگ "
سئوجون جلو اومد و سویچ رو از دستای نامجون گرفت و به طرف ماشیم سفید توی پارکینگ رفت: "چند دقیقه هم صبر کنید"
ماشین رو از پارکینگ بیرون اورد و جلوی بوم نگه داشت بوم همراه کوکی روی صندلی کمک راننده نشست جین و نامجون به برادرای کوچیکترشون کمک میکردن تا سوار بشن و در اخر بعد از بستن کمربند هرچهارتاشون، خودشون نشستن و سئوجون خونه‌ رو به مقصد مرکز خرید لوته ترک کرد.
سئوجون زیر چشمی به کوکی که توی خواب انگشت بوم رو گرفته بود نگاه کرد و گفت: " خیلی خوب باهات دوست شده. "
تهیونگ از صندلی‌های عقب با صدای بلندی گفت: " هیونگ بومی نونا مثل مامانه "
جیمین سریع جمله‌ی برادرش رو تکمیل کرد: "اره مثل مامانی لپمو میکشه و بوسم میکنه بغل میکنه"
یونگی با اخم دست به سینه نشست گفت: " بوسای نونا فقط برای منه"
بوم با حس کردن این که الاناس که دوقلوها جیغ بزنن اروم برگشت و گفت: " پسرا یادتون رفته من نونای همه‌ی شمام؟ پس چرا دعوا میکنید؟"
نامجون هدفونش رو روی گوشش گذاشت و سرش رو به شیشه تکیه داد؛ جین با نگرانی به نامجون نگاه کرد میدونست حالش نسبت به هفته‌ی بهتر بود ولی کمی طول میکشید دوباره بشه همون نامجونی که بود نیاز به کمک داشت و جین میخواست تمام توانش رو برای بهتر شدن نامجون به کار ببره.
سئوجون دستش رو به طرف ضبط برد و اهنگ مورد علاقه ی پسرا رو گذاشت از پشت ماشین صدای ذوق زده‌ی هوسوک بلند شد: " نونا من عاشق این اهنگم"
بوم با هیجان پرسید " چه خوب بلدی باهاش بخونی؟"
جیمین با ذوق گفت: " نونا هیونگ حتی باهاش میرقصه...اینطوری ببین "
بوم سرش رو چرخوند و دید که جیمین سعی میکنه دست و پاهاش رو با ریتم تکون بده ولی هیچ شباهتی به رقص نداشت؛ بوم خندید که هوسوک رفت: "برگردیم نشونت میدم نونا "
_ "باشه پسر با استعدادم "
یونگی بعد از چند دقیقه سکوت با تردید گفت: " نونا من میتونم پیانو بزنم "
بوم با تعجب برگشت و گفت: " واقعا؟ "
یونگی با ذوق خندید گفت: " اره مامانی بهم یاد داده بود و هارابوجی برامون پیانو خریده بود"
_ "واااو یونگی حتما باید برام پیانو بزنی "
یونگی با هیجان و ذوق گفت: " چشمممم"
بعد از ورود به پارکینگ مجتمع لوته جین کالکسه‌ی کوکی رو از صندوق برداشت و بوم به ارومی کوکی به خواب رفته رو توی کالسکه گذاشت و جین اون رو به حرکت دراورد؛ بوم دست جیمین و تهیونگ رو گرفت و پست سر سئوجون که دست یونگی و هوسوک رو گرفته بود وارد اسانسور شدن، جین و نامجون همراه کالسکه پشت سرشون وارد شدن. با رسیدن به طبقه اول تهیونگ دست بوم رو کشید و گفت: " اول بریم اسباب بازی بخریم"
_ "باشه "
دوباره دکمه اسانسور رو زدن و به طبقه‌ی دهم رفتن؛ تهیونگ و جیمین با ذوق بیرون دویدن و دست بوم رو میکشیدن؛ جین همراه با کالسکه‌ی کوکی و نامجون اروم راه میرفتن ولی دست سئوجون از هر دو طرف کشیده شد و با قدم‌های که سعی میکرد تند باشه خودش رو به بوم رسوند.
یونگی و هوسوک با ذوق به فروشگاه بزرگ اسباب‌بازی خیره شده بودن که تهیونگ گفت: " برای بکهیونی یه هاپو بخریم؟ "
جیمین با چشمای گرد و با دستش اندازه‌ی یه سگ بزرگ رو نشون داد و گفت: " یه هاپوی واقعی؟ "
تهیونگ سرشو سریع تکون داد و گفت: " نه بابا بکهیونی هنوز از هاپوی واقعی میترسه"
جیمین لبای گوشتیش رو روی هم فشار داد و انگشتش زیر چونش گذاشت و گفت: " پس چی؟"
تهیونگ دست بوم رو ول کرد و جلو رفت، به قسمت عروسک هاپوها رسید و گفت: " یعنی عروسک هاپو بخریم."
جیمین هم کنار تهیونگ ایستاد و با دقت به عروسکا نگاه میکردن؛ یونگی دست سئوجون رو ول کرد و پیش بوم رفت و گفت: " نونا میشه منم عروسک بخرم برای خودم؟ "
بوم به یونگی نگاه کرد و گفت: " باشه عزیزم با هیونگ برین و هر چی خواستین بردارین "
هوسوک سریع جلو اومد و با انگشتاش دو رو نشون داد و گفت: " میشه دوتا بخریم؟"
بوم سرش رو تکون داد و پسرا با هیجان بین قفسه‌ها دویدن؛ جین جلوی قفسه‌ی خرگوش وایساد و با دقت بینشون رو نگاه میکرد، نامجون به پاندایی خوشگلی که توی قفسه بود خیره شد ولی از کنارش گذشت، بوم اروم کنارش رفت و گفت: " اگه میخوایش برای چی برش نداشتی؟ "
نامجون با نوک کفشش روی زمین ضربه زد و اروم گفت:"من بزرگ شدم نونا..عروسک برام مناسب نیست"
بوم پوکر به نامجون خیره شد و گفت: "چه ربطی داره؟ الان منم با بیست و سه سال سن میخوام عروسکم بخرم"
نامجون به عروسک خیره شد و گفت: " اخه....بد نیست؟ "
بوم دستشو روی گردن نامجون انداخت و ضربه‌ی ارومی به سر پسر زد و گفت: "چرا بد باشه؟ هر کدومو میخوای بردار "
نامجون با تردید جلو رفت اون عروسک پاندا رو برداشت توی سبد جلوی بوم گذاشت؛ جین با دوتا خرگوش برگشت و گفت: " نونا کدومو بخرم؟ "
بوم با دیدن خرگوشا با چشمای گرد پرسید: " برای کوکی هر بار خرگوش میخری؟"
جین خندید و گفت: " اخه به غیر خرگوش دیگه چیز دیگه ای دوست نداره "
بوم سرش رو تکون داد و به عروسکا خیره شد و گفت: "انگار کاپلن...هر دوشون رو برداریم؟"
نامجون سرش رو تکون داد و گفت: " اره اینطوری قشنگ تره "
تهیونگ با عروسک پاپی برگشت و گفت: " من و چیمی اینو انتخاب کردیم نونا"
بوم عروسک رو توی سبد گذاشت و گفت: " خودتون چیزی انتخاب نکردین؟ "
جیمین با دوتا عروسک جوجه برگشت و گفت: " من اینارو میخوام نونا "
یونگی و هوسوک سریع جلو دویدن و سئوجون هم با اسلوموشن‌ترین حالت از بین قفسه ها بیرون اومد و گفت: "منم اینو برای دوست دخترم میخرم"
همه پسرا با تعجب برگشت و گفتن: " هیونگ دوست دختر دارییی؟؟"
بوم از ریکشن کیوت پیرا خندش گرفت انگار انتظار نداشتن هیونگشون تا حالا به دختری نزدیک شده باشه: " مشکلش کجاست؟ "
هوسوک عروسک اسب تک شاخش رو توی سبد گذاشت و گفت: " اخه هیونگ هیچی از دوست دخترش نمیگه ما هم فکر کردیم تنهاست "
تهیونگ با جدیت به طرف بوم اومد و پرسید: " نونا."
_ "جانم؟ "
تهیونگ با جدیت جلو اومد و گفت: " دوست پسر که نداری؟"
جیمین دستشو روی دهنش گذاشت و گفت: " نونااا یعنی دوست پسرت تورو از ما میگیره؟ از الان دوسش ندارم"
یونگی با اخم عروسکاشو توی سبد پرت کرد و گفت: " از دوست پسر نونا خوشم نمیاد "
سئوجون خندید و گفت: " من اینو حساب کنم میام"
بوم روی زانوهاش خم شد و گفت: " پسرا من به غیر از شما کسی رو توی زندگیم ندارم...خیالتون راحت باشه"
یونگی به حالت قهر از پیش بوم رفت و چشمای بوم از این حرکت گرد شد؛ نامجون جلو اومد و گفت: "البته این زندگی شخصیته نونا ما نباید دخالت کنیم"
جین برای خودش هم یه الکاپای کوچولو برداشت و گفت: " فکر میکنن که همه چیز برای خودشونه و دوست ندارن که برای کس دیگه ای باشه "
بوم سرشو تکون داد و سبد رو به طرف صندوق هول داد لحظه‌ی اخر تهیونگ با خرس قهوه‌ی ‌بزرگی به طرفش دوید؛ سئوجون دست پسرا رو گرفت و از مغازه بیرون رفت بوم بعد از حساب کردن عروسک ها؛ همراه کیسه‌های خرید از مغازه بیرون اومد و دید که سئوجون برای پسرا بستنی خریده، نشستن روی صندلی و دارن میخورن ولی یونگی هنوزم اخم داشت و با حرص بستنیش رو لیس میزد. بوم کنارش نشست و با دستمالی که همراهش بود، بستنی که روی لباس یونگی ریخت بود رو پاک کرد اروم بهش گفت: " من تا جایی که بتونم پیشتون میمونم "
یونگی سرش رو بالا اورد و گفت: " یعنی قراره مثل مامانی از پیشمون بری؟"
بوم بوسه‌ی روی موهای یونگی گذاشت و گفت: " نه اصلا...من پیشتون میمونم "
یونگی با شنیدن این حرف دوباره با صورت خندون به بستنی خوردنش ادامه داد؛ بعد گذشت یک ساعت گشستن توی مجتمع و خرید چند دست لباس؛ سوار ماشین شدن؛ کوکی که دوباره توی بغل بوم بود دستش رو دور گردن بوم حلقه کرد و سرش رو روی شونه‌ش گذاشت و دوباره به خواب رفت، تهیونگ و جیمین دست هم گرفته بودن و چشماشون از خستگی روی هم افتاده بود؛ جین و نامجون داشتن توی سوشال مدیا میگشتن و هوسوک با انگشتاش بین موهای یونگی رو بازی میداد و یونگی خمار خواب بود.

~♡~♡~♡~♡~

•خبببب عزیزای دلمممم چطورین؟ خب دیدین که سئوجون دوست دختر داره:) حس میکنم امیدهاتون رو با خاک یکسان کردم

*آروم از صحنه خارج میشم *
•میدونم الان قصد کشتن منو دارین ولی ببخشید دیگه 😂

•حدص بزنین که دوست دختر سئوجون کیه؟^-^
فقط بگم که گزینه بوم غلطه😅
شما قبول دارین که خریدن عروسک سن نمیشناسه؟🙂

ووت و کلمات یادتون نره 😉💜

Babysitter Is My Noona💜Where stories live. Discover now