9~♡

554 97 72
                                    

ووت و کامنت یادتون نره بیبی ها

~♡~♡~
بوم صبح روز بعد مثل روزهای گذشته بچه ها رو به مدرسه فرستاد و بعد از درس خوندن انجام کارهای خونه تصمیم گرفت کمی توی باغ قدم بزنه تا زمانی که کوکی بیدار بشه.
روی تاب توی حیاط نشست و شروع به کشیدن جزئیات زیبای حیاط داخل دفترش کرد همه‌ی صحنه‌ی زیبای جلوش رو توی دفترش اورد؛ بعد از نیم ساعت از روی تاب بلند شد و تا به کوکی سر بزنه مدت طولانی خوابیدنش پسر رو در طول روز اذیت میکرد، با وارد شدن به اتاق کوکی تونست پسر کوچولو رو ببینه که بین عروسکای خرگوشیش نشسته بود با بغض بهش نگاه میکنه.
سریع جلو رفت و کوکی رو بغلش گرفت:" چیشده کوکی؟ ببخشید دیر اومدم پیشت کوچولوی من"
کوک با لبای اویزونش که میلرزید گفت:" پستونچ ( پستونک)"
بوم با تعجب به کوک خیره شد و گفت:" الان که نمیتونی بخوری....بزرگ شدی"
کوکی به چشمای مصمم بوم نگاه کرد و ناگهانی جیغ بلندی کشید با صدای بلندی گریه کرد و پاهاش رو روی شکم بوم کوبید؛ بوم سریع گفت:" باشه ببخشید ببخشید الان برات پیدا میکنم یه دقیقه گریه نکن نونا برات پیدا میکنه"
کوکی همچنان جیغ میکشید و خودش رو توی بغل بوم تکون میداد که بوم با سرعت کشوها رو باز میکرد تا بتونه یه پستونک پیدا کنه تا کوکی رو اروم کنه، با دیدن یه کشوی پر از پستونک نفس عمیقی کشید و سریع یکی از اونها رو برداشت و جلوی دهن کوکی گرفت.
کوکی با دیدن پستونک جلوی دهنش لبخند کوچیکی زد اون رو توی دهنش برد و محکم مکید، بوم دستی به موهای برهم ریخته شده‌ی کوکی کشید و گفت:" هنوزم پستونک دوست داری پسر کوچولو"
کوکی سرش رو روی شونه‌ی بوم گذاشت و با پستونک توی دهنش گفت:" شیر"
بوم وارد اشپزخونه شد و کوکی رو روی صندلی مخصوصش گذاشت و پسر در حالی که پستونک رو میک میزد به کارهای بوم نگاه میکرد، بوم شیر رو از توی یخچال بیرون اورد توی لیوان کوچیکی ریخت جلوی کوکی گذاشت منتظر شد تا پسر اون رو بنوشه؛ کوکی با عروسک‌های روی میزش بدون توجه به شیر روی میز بازی میکرد تا این که بوم کنارش روی صندلی نشست، جلو رفت و لپای نرم پسر رو بین انگشتش گرفت و گفت:" امروز خیلی شیرین شدی"
کوکی با دندون‌هاش پستونک رو گرفت و لبخند بزرگی زد، بوم لیوان شیر رو جلوتر برد ولی با دیدن اخم کوک با تعجب پرسید:" چیشد؟"
کوکی انگشت کوچولوش رو به شیشه‌شیر روی کابینت اشاره کرد و با اخم به بوم نگاه کرد تا شاید دختر منظورش رو بفهمه؛ بوم سریع شیشه رو برداشت و بعد از ریختن شیر داخل اون شیشه رو به دست کوکی داد دوباره روی صندلی نشست، کوک مثل یه نوزاد شیشه رو میمکید و بوم از این صحنه لذت میبرد.
_" کوکی میخوای امروز ما بریم دنبال هیونگا؟"
کوکی با ذوق دستشو روی میز صندلی غذا کوبید و دوباره مشغول خوردن شیرش شد؛ بوم گوشیش رو برداشت بعد از اطلاع دادن به سئوجون و گرفتن ادرس مدرسه همراه کوکی وارد حیاط شدن، کوکی رو توی استخر توپی که اونجا بود گذاشت و خودش هم روی همون تاپی که صبح روش نشسته بود نشست و ادامه نقاشیش رو کشید.
کوکی در حالی که پستونک رو میمکید با توپ ها بازی میکرد و برای خودش میخندید حتی بانی رو داخل بازیش اورده بود و سناریو‌های بامزه‌ی باهاش میساخت؛ بوم بعد از اتمام نقاشیش که فقط چهل دقیقه زمان برده بود از روی تاب بلند شد و کنار استخر کوکی نشست و گفت: "کوکو نونا رو توی بازی راه میدی؟"
کوک با پستونکی که سریع میمکید به بوم نگاه کرد و در اخر یه توپ رو به طرفش پرت کرد و بلند گفت:" نههه"
بوم پیشونیش رو که توپ بهش خورده بود رو ماساژ داد و گفت:" باشه کوکی چرا میزنی"
کوک دوباره با توپا بازی کرد؛ بوم روی زمین دراز کشید و گفت:" کوکو بریم جیش کنی؟"
کوکی بالای سرش اومد و دوباره یه توپ رو توی صورتش کوبید و بی هیچ حرفی رفت؛ بوم با چهره دردمند دستشو روی چشمش گذاشت و گفت:" کوکی لطفا نونارو نزن "
کوکی پشتش رو به نونا کرد و به ادامه بازیش همراه بانی رسید؛ بوم سینی خوراکی که اورده بود رو جلو کشید و تیکه ی کوچیک رو برداشت گفت:" کوکو برگرد نونا بهت کیک بده فقط شیر خوردی "
کوکی به بوم خیره شد ولی دوباره باسنش رو به طرف بوم گرفت و بهش بی توجهی کرد. بوم متعجب به رفتارای کوک خیره شد و گفت:" باهام خوب بودی یهویی چیشد!!"
بوم کیک رو به طرف دهن خودش برد و گفت:"خودم میخورما"
کوک با اخم برگشت داد زد:" نهههههه "
خب وقتی داد زد پستونکش توی استخر توپ افتاد و بوم با دیدن این اتفاق سریع بلند شد و پستونک رو برداشت قبل از اینکه کوکی جیغ بزنه گفت:" الان میشورمش"
ولی کوک با صدای بلندی جیغ زد و بوم سریع پستونک رو شست توی دهن کوک گذاشت، کوک با اخم به بوم خیره شد یه توپ رو توی صورتش کوبید.
بوم روی زمین نشست و با خستگی گفت:" بیا برگردیم خونه اماده بشیم بریم دنبال هیونگا"
کوک با شنیدن کلمه هیونگ جیغی از شوق کشید و پاهاشو روی زمین کوبید و سریع از توی استخر بلند شد میخواست که ازش بیرون بیاد که پاهاش بهش کمک نکردن در حال افتادن بود که بوم گرفتش و کمکش کرد از استخر بیرون بیاد.
بوم کیک و شیر اضافه ای رو توی کیفش گذاشت بعد از عوض کردن لباسای کوکی و خودش به طرف کالسکه رفتن، کوکی رو توی کالسکه گذاشت بعد از قفل کردن در از خانه بیرون رفت و بعد از هماهنگ کردن با باغبانی که اونجا کار میکرد به طرف مدرسه پسرا رفت.
کوکی توی راه دوباره با جیغ شیر رو خواست بوم سریع اون رو توی دستش گذاشت امروز به طرز عجیبی کوکی بی‌قراری میکرد؛ نمیدونست امروز چرا کوکی اینطوری میکنه شاید اگه جین هیونگش رو ببینه حالش خوب بشه.
به ساعت مچیش نگاه کرد و با دیدن این که فقط ده دقیقه به زنگ تعطیلی مونده روی صندلی نشست و منتظر صدای زنگ شد توی این مدت با کوکی بازی میکرد تا کمتر اخمالو باشه.


~♡~♡~♡~♡~

این قسمت بیشتر روی کوکی تمرکز کردم*♡*

اونقدر کیوته که بعد نوشتن این پارت خواهرزاده‌م رو توی بغلم لهه کردم😂😂

تجربه جیش بردن بچه‌ی رو داشتین؟

پارت بعدی رو خودم خیلییییی زیاد دوست دارم*-*

Babysitter Is My Noona💜Where stories live. Discover now