33~♡

350 71 109
                                    

مرسی از کامنتای قشنگتون🙂💜
~♡~♡~

بوم با شنیدن صدای بلند اهنگ شادی که پخش میشود چشماش رو باز کرد؛ به سختی روی تخت نشست و با دو دستش سرش رو محکم فشار داد گفت:" لعنتی دارم میمیرم...."
  از تخت بلند شد با قدم های اروم خودش رو به حموم توی اتاق رسوند؛ بعد از یه دوش کوتاه یه هودی ساده پوشید بدون خشک موهاش از اتاق بیرون رفت؛ با ندیدن هیچ کدوم از پسرا داخل خونه بیا تعجب از خونه بیرون رفت.
با دیدن برادرش که کنار یه اسپیکر وایساده بود و اروم در حال انجام ورزش های کششی صبحگاهیش بود تعجبش از بین رفت؛ سرش رو چرخوند با دیدن همه ی پسرا رو به روش که همه ی حرکات بوگوم رو تکرار میکردن براش شیرین بود.
کوکی روی اون دو پای کوچولوش بالا میپرید و دستاش رو به هم میکوبید با صدای بلند میخندید از دیروز حالش خیلی بهتر شده بود بوگوم بعد از انجام اخرین حرکت بلند گفت:" خب سربازا برای مسابقه ی طناب زنییی اماده بشین "
هوسوک و یونگی با صدای بلندی جیغ کشیدن دست همو گرفتن و چرخیدن؛ طناب زدن جزو ورزش های مورد علاقشون بود و بی شک بالاترین امتیاز رو میگرفتن. بوگوم کوکی رو توی بغلش گرفت و طناب هارو به پسرا داد و گفت:" نوبت به نوبت انجام بدین تا بهتون امتیاز بدم."
بوم روی صندلی نشست و با عشق به صحنه ی رو به روشون نگاه کرد، اول نامجون شروع کرد که بیشتر از ده تا نتونست بزنه که جین با قدرت جلو اومد و به نامجون گفت:" بیشتر از سی تا میریم حالا ببین..."
اولین پرش رو انجام داد و دومین پرش پاش به بند طناب گیر کرد و با باسن روی زمین فتاد؛ جیمین و تهیونگ و کوکی با صدای بلندی خندیدن و نامجون به سختی خندش رو جمع کرد جلو رفت و دست جین رو رفت و گفت:" شاهزاده م بهتر نیست شما استراحت کنید تا باسن مبارکتون استراحت کنه."
_" خفه"
تهیونگ و جیمین روی زمین کنار جین هیونگشون نشستن؛ تهیونگ گفت:" ما مسابقه نمیدیم هیونگ باسنمون رو دوست داریم "
جین نیشگون ریزی از باسن تهیونگ گرفت و گفت:" الان باسنتو کبود میکنم "
یونگی با ذوق طناب رو توی دستش گرفت و جلوی هوسوک وایساد، بوگوم شمارش معکوس رو بلند اعلام کرد یونگی و هوسوک سریع طناب زدن رو شروع کردن؛ این دوتا برادر اونقدر توی طناب زدن حرفه ای بودن که تا پنجاه رفتن که یونگی خسته شد و طناب رو ول کرد روی زمین نشست به هوسوک نگا کرد که همچنان طناب میزد. بوگوم با صدای بلند تشویقش میکرد و هوسوک با هیجان بالا پرید  گفت:" من بردمممممم"
یونگی با دیدن بوم که اروم به طرفشون میومد با صدای بلندی گفت:" نوناااااااا"
همه‌ی پسرا با سرعت به طرف بوم دویدن و خودشون رو توی بغلش انداخت و با صدای بلندی خندیدن، بوم روی زمین افتاد و پسرا حلقه ی دستشون رو محکمتر کردن و با هم یک صدا گفتن:" سلام نونااااا"
بوگوم با دیدن خواهرش که زیر اون همه پسر داشت لهه میشود بلند خندید با گوشیش عکس گرفت و گفت:" پسرا بسه خواهرم رو لهه کردین ."
نامجون و جین بلند شدن و دونه دونه پسرا رو از روی بوم بلند کردن ولی بوم هنوزم مثل یه ژله روی زمین دراز کشیده بود و گفت:" خستممم"
با زنگ خوردن گوشی بوگوم صدای خنده ی پسرا قطع شد و بوگوم تماس رو وصل کرد و کمی ازشون فاصله گرفت تا بتونه تماس رو جواب بده؛ کوکی روی زمین نشست بود و دستش رو روی پاهاش میکوبید و با صدای بلندی جیغ زد. بوم سریع صاف نشست کوکی با دیدن حرکت بوم بلند خندید و گفت:" نونا پاشد"
بوم با لبخند شیطانی جلو رفت، کوکی رو روی زمین درازکش گذاشت و شروع کرد به گاز گرفتن از شکم نرم پسر کوچولو و صدای خنده های کوک توی حیاط میپچید. بوگوم بعد از تماسش برگشت و گفت:" من باید برگردم حال پاپی خوب نیست برم ببینم چیشده. "
پسرا سرشون رو تکون دادن و بوم همراه برادرش کنار ماشین رفت تا راهیش کنه، بوگوم قبل سوار شدن بوم رو بغل کرد و گفت:" سئوجون گفت چند دقیقه دیگه میاد دنبال پسرا بعد مدرسه هم من میرم دنبالشون تا بیارمشون چند روز مهمون اینجام."
بوم با لبخند سرش رو تکون داد و گفت:" زود برو نمیخوام حال پاپی بیشتر از این بدتر بشه."
بعد از رفتن بوگوم دوقلوها یونگی و هوسوک سریع لباس های مدرسشون رو پوشیدن و روی مبل نشستن تا زمان ی که سئوجون هیونگ میاد به کارتون دیدنشون ادامه بدن، تهیونگ و جیمین با کوله پشتی مهد کودکشون کنار هیونگای بزرگترشون نشستن و از کارتون لذت میبردن.
جین خودش رو برعکس روی مبل انداخت، با سری اویزون داشت به کارتونی که پخش میشود نگاه میکرد کوکی با دیدن کار هیونگش خندید کنارش نشست، سعی کرد که از برادر بزرگترش تقلید کنه و مثل اون روی مبل بشینه و نتیجه ی همه ی تلاش هاش این بود که فقط تونسته بود پاهاش رو صاف روی هوا نگه داره.
نامجون با دیدن صحنه‌ی کیوت رو به روش سریع گوشیش رو بیرون اورد و چندین عکس گرفت و مستقیم برای پدربزرگش فرستاد تا دلتنگشون نشه، بوم با دیدن ماشین سئوجون خارج از باغ به هر دوقلوها اشاره کرد و همراهشون از خونه بیرون رفت. سئوجون با دیدن صورت سرحال بوم لبخند بزرگی زد و گفت:" خوشحالم حالت بهتره "
بوم به تهیونگ و جیمین کمک کرد که روی صندلی بشینن و گفت:" حالم بهتره... دا می خوبه؟ یه روز بیارش اینجا پیش هم باشیم"
سئوجون به طرف در راننده رفت قبل از سوار شدن گفت:" حتما بهش میگم بیاد پیشت ...دوست داره باهات وقت بگذرونه "
یونگی با دستش به شیشه زد، بوم با دیدن صورت یونگی که خودش رو به شیشه چسبونده بود لبخندی زد و برای هر چهارتاشون بوسه ی هوایی فرستاد، از ماشین فاصله گرفت تا سئوجون حرکت کنه؛ تا زمانی که بوم از دیدشون دور بشه هوسوک و یونگی برای بوم بوس هوایی میفرستادن و بوم برای کیوت بازی پسرا ضعف میکرد.  بوم داخل خونه برگشت با دیدن ساعت هفت و نیم صبح گفت:" امروز خیلی زود بیدار شدین."
نامجون در حالی شیرکاکئویی مینوشید گفت:" ته و چیم هیونگ رو بیدار کردن و اونم برامون صبحونه درست کرد و باهامون ورزش کرد."
جین هنوزم روی مبل برعکس دراز کشیده بود که گفت:" نونا پدربزرگ دیروز گفته بود بهش زنگ بزنی کارت داشت"
بوم سرش رو تکون داد و گوشیش رو برداشت به طرف کتابخونه تا کتاب هایی که لازم داشت رو برداره و هم با اقای کیم صحبت کنه؛ بعد چند دقیقه انتظار بالاخره اقای کیم تلفنش رو جواب داد وسریع گفت:" بوم دخترم حالت خوبه؟"
بوم لبخندی زد کتاب مورد نظرش رو برداشت گفت:" ممنونم اقای کیم خوبم نگران نباشین"
اقای کیم با عصبانیت گفت:" درباره ی اتفاقی که دیروز توی مدرسه افتاد شنیدم و حسابی از دست اون پسر عصبانیم ...امیدوارم خوب تنبیه شده باشه؛ با اخراج پدرش شاید به خودش بیاد..."
_" اقای کیم میشه اینکارو نکنین؟"

~♡~♡~♡~♡~♡~
•پارت جدید خدمت شما بیبی‌های من*-* عاشق تک تک کامنتای شما شدم•~•♡

•خیلی حس خوبی داره وقتی میبینم شما بیبی‌سیتر رو دوست دارین*-*

•به نظرتون ریکشن هارابوجی به درخواست بوم چیه؟

°ووت و کامنت یادتون نره کیوتیا🌸

Babysitter Is My Noona💜Where stories live. Discover now