41~♡

341 71 181
                                    

سلاممممم~
~♡~♡~♡

به خاطر اصرارهای زیاد پسرا بوگوم قبول کرد که فردا به باغ وحش برن؛ ساعت هفت بوم با صدای گوش خراش گوشیش از خواب بیدار شد با دیدن شماره‌ی بوگوم اخمی کرد با صدای گرفته جواب داد:" چیه؟"
بوگوم برخلاف بوم با انرژی گفت:" سلام صبح بخیر خواهر خرس عزیزم نظرت چیه زودتر پاشی بری وسایل ناهار رو اماده کنی تا زودتر بریم باغ‌وحش و از اخر هفته‌ی خوبمون لذت ببریم؟"
بوم با چشمای بسته دستش رو روی صورتش کشید و با  حرص گفت:" بوگوم....من فقط دو ساعت خوابیده بودم....نمیتونستی یه کم دیر تر زنگ بزنی؟"
بوگوم با هیجان گفت:" نمیتونستم صبر کنم گفتم زودتر بیدارت کنم تا همه چیز طبق برنامه پیش بره"
بوم سرش رو روی بالشت کوبید و با صدای اروم گفت:" باشه "
تماس رو قطع کرد و دوباره پتو رو روی سرش کشید و میخواست بخوابه که گوشیش دوباره زنگ خورد، بوم با حرص روی تخت نشست با دیدن شماره‌ی بوگوم دندونش رو به هم فشار داد و تماس رو جواب داد:" باز چته؟"
بوگوم خندید و گفت:" زنگ زدم تا دوباره نخوابی ...پاشو بچه ها برای امروز خیلی ذوق داشتن نمیخوام خراب بشه"
بوم نفس عمیقی کشید سریع از روی تخت بلند شد؛ گوشیش رو روی تخت پرت کرد مستقیم به طرف سرویس بهداشتی رفت و روتین صبحگاهیش رو شروع کرد موهاش رو بافت از توی اشپزخونه مواد مورد نیاز برای درست کردن ساندویچ رو بیرون اورد و روی میز گذاشت، همینطوری که داشت خوراکی های پیک نیک رو اماده میکرد به صدای ضبط شده‌ی استادش گوش میداد و با خودش زیر لب تکرار میکرد.
ساعت هفت جیمین و تهیونگ همزمان پایین اومدن و با دیدن بوم دستی تکون داد و مستقیم به طرف مبل دو نفره رفتن به ادامه‌ی خوابشون رسیدن، جیمین سرش رو روی پای تهیونگ گذاشت و میخواست دوباره بخوابه که با یاداوری امروز سریع روی مبل نشست، بوگوم هیونگ بهش قول باغ وحش رو داده بود اون میتونست امروز حیوانی جدیدی که هیچوقت ندیده بود رو ببینه و حسابی هیجان داشت. دستای کوچولوش رو روی شونه‌ی تهیونگ گذاشت و با هیجان گفت:" ته ته بیدار شو هیونگ میخواد بیاد دنبالمون بریم باغ وحش"
تهیونگ تو خواب اخم کرد و عروسک تدی رو توی بغلش فشار داد و اروم گفت:" نمیخوام اونجا خرسه ته ته رو میگیره و نونا غصه میخوره که ته ته نیست"
جیمین لبخند شیرینی زد و بعد از بوسیدن لپ برادرش گفت:" جیمینی نمیذاره ته ته رو ببرن قول میدم"
تهیونگ دستش رو دور کمر کوچولوی جیمین حلقه کرد و با صدای اروم و خواب الودش پرسید:" قول میدی؟"
جیمین سرش رو تکون داد تهیونگ به سختی از جیمین دور شد و از مبل پایین اومد به طرف سرویس طبقه پایین رفت جیمین دوباره به طبقه‌ی بالا برگشت در اتاق نامجون رو زد، نامجون با چشمای بسته در رو باز کرد و با دیدن جیمین جلوی در لبخندی زد و خم شد پسر کوچولو رو توی بغلش گرفت و از اتاق بیرون اومد.
بوم تمام ساندویچ و خوراکی های گوناگون رو توی سبد چید و اون رو روی اپن گذاشت سراغ پختن صبحانه رفت، کوکی مثل شب گذشته رو تخت جین خوابیده بود و پاهاش روی صورت جین هیونگش بود، جین با اخم سعی کرد از کوکی دور بشه که با کوبیده شدن پاهای کوک روی سینه ش با سرفه از خواب بیدار شد و به چهره ی خوابیده ی کوکی نگاه کرد و با اخم نیشگون خیلی ارومی از رون های گوشتی کوکی گرفت.
هوسوک پتو رو روی زمین انداخت و مثل ژله از روی تختش پایین اومد و پیش یونگی رفت و سرش رو روی شکمش گذاشت و دستش رو دور کمر یونگی پیچید و گفت:" یونگی پاشو..."
یونگی دستش رو روی موهای هوسوک گذاشت و گفت:" بذار برم دستشویی"
هوسوک سریع‌تر از یونگی به طرف دستشویی دوید و یونگی با احساس ترکیدن بلند شد و به طرف یکی از اتاق ها دوید، بوم بعد از درست کردن یه صبحانه‌ی ساده روی صندلی نشست و با دیدن اومدن تک تک پسرا هدفون رو از روی گوشش برداشت و با لبخند جواب صبح بخیر گفتناشون رو داد.
ساعت هشت بوگوم با چهره ی خندون وارد خونه شد و کوکی با جیغ خودش رو توی بغل بوگوم انداخت، بوم با چشمای عصبی با برادرش نگاه کرد وقتی نگاه بوگوم به خواهرش عصبیش افتاد با دیدن چاقو توی دست بوم اب‌دهنش رو قورت داد سعی کرد با لبخند از خواهر زخم خورده‌ش معذرت خواهی کنه، میدونست بوم توی این دوران تبدیل به قاتلی میشه که میتونه از خونش برای نقاشی هاش استفاده کنه ولی اون کرم درونش هیچوقت اروم نمیشود.
پسرا بعد از پوشیدن لباسای گردششون توی حیاط بازی میکردن تا بوم اماده بشه؛ نامجون سبد رو توی صندوق ماشین بوگوم گذاشت همراه جین روی صندلی نشست و به جیغ و دنبال بازی کردن‌های پسرا نگاه میکرد و جین مثل قبل برای پدربزرگش فیلم میگرفت، بوگوم با قدم‌های بلند دنبال پسرا افتاده بود و سعی میکرد بگیرتشون ولی موفق نمیشود و خودش رو الکی روی زمین مینداخت و صدای خنده‌های کوچولو توی کل حیاط شنیده میشود.
بوم بعد از عوض کردن لباساش و کمی ارایش از خونه بیرون اومد بعد از قفل کردن در خونه به تهیونگ و جیمین که با سرعت دنبال بوگوم میرفتن گفت:" بسه دیگه برای باغ‌وحش انرژی نگه دارین"
جیمین سریع از حرکت وایساد ولی تهیونگ هنوزم دنبال بوگوم بود، جیمین با هیجان بالا پرید و گفت:" قراره فیل واقعی ببینییییممم"
بوم با لبخند جلو اومد و جین با دیدن استایل بوم با لبخند گفت:" نوناااا خیلی خوشگل شدییی"
بوم با لبخند قلب انگشتی به طرف جین گرفت یونگی با اخم به جین نگاه کرد تهیونگ بعد از کلی دنبال بازی پیش بوم اومد و با ذوق گفت:" نونا ببین منم فیل دارم"
بوم با تعجب روی زانوهاش نشست و گفت:" کجاست؟"
تهیونگ به دو خال روی بازوش اشاره کرد و با گرفتن فاصله‌ی دو خال اون رو به شکل خرطوم کرد و بوم بعد از فهمیدن موضوع با صدای بلندی خندید لپ تهیونگ رو کشید کوکی با تعجب جلو اومد و انگشتش رو روی دو خال تهیونگ گذاشت و با تعجب پرسید:" کوجاست نیشت چه؟(کجاست، نیست که)"
بوگوم به پسرا کمک کرد که روی صندلی بشینن و جیمین با صدای بلندی شعری که دیروز یاد گرفته بود رو میخوند ولی یونگی با نگرانی دست هوسوک رو گرفت، اون از حیوانات میترسید فکر میکرد همه‌ی حیوانات توی باغ وحش مثل اون شیری که توی تلوزیون دیده بود قراره اونا رو بخورن، حتی فکر کردن به خورده شدن توسط یه شیر براش ترسناک بود؛ هوسوک با حس سردی دستای یونگی با تعجب به یونگی نگاه کرد و با صدای ارومی پرسید:" یونگی خوبی؟"
یونگی با لبای اویزون به هوسوک نگاه کرد و مثل برادرش اروم جواب داد:" من از حیونا میترسم سوکی"
هوسوک سریع لبخندی زد و دست یونگی رو محکمتر گرفت و گفت:" هوسوک اینجاست نمیذاره چیزی یونگی رو اذیت کنه باشه؟"
بوگوم اهنگ رو زیاد کرد و جیمین و تهیونگ همراه خواننده با صدای بلند اهنگ میخوندن که یونگی دوباره دست هوسوک رو کشید و اروم پرسید:" هوسوکی اگه شیر یهو شما رو بخوره من چیکار کنم؟"
هوسوک سرش رو کج کرد و با لبخند بزرگ به یونگی ترسیده نگاه کرد و گفت:" نترس یونگی بوگوم هیونگ زبون حیونا رو بلده بهشون میگه مارو نخورن...میخوای به نامجون هیونگ هم بگم حواصش بهت باشه؟"
یونگی سرش رو تکون داد و به خیابون شلوغ نگاه کرد؛ کوکی دستای کوچولوش رو روی کف دست بوم میکوبید و با هیجان به صدای که تولید میکرد گوش میداد که یهو سرش رو بالا اورد و به بوگوم نگاه کرد و پرسید:" هیونگی...فیلا هامی هم میخورن؟"
جیمین با شنیدن سوال کوکی سریع گفت:" کوکی فیلا گیاه میخورن یعنی هر چیزی که شبیه برگ باشه...حتی ریشه‌ی درختم میخورن...بوگوم هیونگ میشه بهشون هویچ بدیم؟"
بوگوم و بوم با شنیدن اطلاعاتی که جیمین از فیل داشت تعجب کردن، برای بوگوم عجیب بود نیم نگاهی به جیمین انداخت و گفت:" باید از نگهبانای اونجا پرسید میشه بهشون هویچ داد یا نه"
جیمین سرش رو تکون داد و هوسوک بعد از چند ثانیه پرسید:" بوگوم هیونگ ببرا چی؟"
بوگوم از توی ایینه به جیمین که از هیجان بالا میپرید نگاه کرد و پرسید:" جیمینا تو میدونی؟"
جیمین سرش رو تکون داد و گفت:" ببر همیشه گوشت میخوره فقط چون جاهای مختلف به دنیا میان غذاهاشون فرق داره مثلا میتونیم کوکی رو بدیم بخوره"
کوکی با شنیدن این حرف جیغ بلندی کشید کاری کرد که همه بخندن به غیر از کوکی که با چشمای آتیشی به جیمین هیونگش نگاه میکرد، بوگوم پشت چراغ قرمز وایساد و پرسید:" جیمینا اینارو از کجا یاد گرفتی؟"
جیمین به نامجون تکیه داد و گفت:" تلوزیون دیدم هیونگ ولی اگه یاد بگیرم بخونم قراره کلی کتاب بخرم بخونم"
کوکی روی دست بوم شکلک های مختلفی میکشید و اسم هر کدوم از شکلک های که میکشید رو میگفت؛ بوم با دیدن باغ وحش گرند پارک با ذوق گفت:" رسیدیممم"
پسرا با هیجان جیغی کشیدن ولی تنها کسی که خوشحال به نظر نمیرسید یونگی بود، بوگوم بعد از پارک کردن ماشین دست کوکی و هوسوک رو گرفت به طرف اولین قفس حیوانات رفتن، نامجون دست تهیونگ و جین دست جیمین رو گرفته بود پشت سر بوگوم راه میرفتن، یونگی اروم دستش رو بین دست بوم جا داد و اروم پرسید:" نونا میشه مراقبم باشی؟"
بوم با لبخند سرش رو تکون داد و کنار بقیه وایساد با ذوق به پاندای قرمز که روی درخت نشسته بود اشاره کرد و گفت:" یونگیا ببین چقدر بامزه‌س"
یونگی دست بوم رو محکم گرفت به پاندای قرمزی که براشون دلبری میکرد نگاه کرد، جیمین دستش رو روی شیشه گذاشت پاندای قرمز کوچیکتری که نزدیک شیشه بود جلو اومد و دستش رو جایی دست جیمین گذاشت لبخند بزرگی رو روی لبهای جیمین اورد.
جین از فرصت استفاده کرد و از جیمین عکس گرفت، همینطور که پیش همه‌ی حیوانا میرفتن جیمین با ذوق درباره‌شون حرف میزد و بوگوم با چشمای پر از افتخار به جیمین نگاه میکرد؛ ترس یونگی کم کم ریخت و همراه بقیه‌ی برادراش برای حیوانات شکلک درمیاورد و باهشون میخندید.
با رسیدن با قسمت فیل جیمین با ذوق بالا پرید به نگهبانی که کنار فیل بود نگاه کرد و با صدای ذوق زده و لحن شیرینی پرسید:" خانم میشه من به فیل غذا بدم؟"
نگهبان زن با دیدن هیجان جیمین نمی‌خواست ناامیدش کنه اروم جلو رفت و گفت:"ازش نمیترسی؟"
جیمین سرش رو تکون داد دو تا انگشتاش رو به هم نزدیک کرد و گفت:" لطفا بذار یه کوچولو بهش غذا بدم"
زن لبخندی زد و گفت:" باشه ولی باید با یکی بیایی تنهای نمیشه"
جیمین به بوگوم نگاه کرد و لبخند بزرگی زد که قلب زن با دیدن لبخند شیرین جیمین آب‌ شد، بوگوم جیمین رو توی بغلش گرفت و همراه زن کمی جلوتر رفت؛ نگهبان شاخه‌ی رو به دست جیمین داد و گفت:" اسمش بوبوئه صداش کنی میاد پیشت"
جیمین با لبخندی که جمع نمیشود شاخ رو جلو گرفت و با صدای شادی گفت:" بوبو بیاد غذا بخور"
جین با لبخند داشت فیلم میگرفت و بوم با افتخار به پسر نترسش خیره شد؛ یونگی اروم از هوسوک پرسید" فیل جیمینا رو نخوره؟"
هوسوک با ذوق به فیل که جلو اومده بود نگاه کرد و گفت:" یادت رفته بوگوم هیونگ با حیوانا دوسته نمیذاره بوبو جیمین رو بخوره"
جیمین با نزدیک شدن بوبو ذوق کرد و شاخه رو جلوتر برد بوبو با باز کردن دهنش و خوردن اون برگه ها صدای خنده های جیمین رو بلند تر کرد؛ نگهبان جلو اومد و گفت:" میخوای نازش کنی؟"
جیمین سرش رو تکون داد و زن بوبو رو کمی جلو‌تر اورد و جیمین دستای کوچولوی توپولوش رو روی سر بوبو گذاشت و نازش کرد و با مهربونی گفت:" تو فیل خوبی هستی بوبو...من دوست جدیدت میشم"
بوگوم خندید بعد از چند دقیقه گشتن بالاخره به قفس خرس قهوه‌ی رسیدن و تهیونگ با ذوق دست نامجون رو کشید و گفت:" نامجون هیونگ این همون خرسه بود که میخواست منو ببره پسر خودش کنه"
بوگوم خندید و جیمین برای خرس قهوه‌ی دست تکون داد که در کمال تعجب خرس با توله خرس کوچولوش دستشون رو بالا بردن صدای ذوق زده‌ی جیمین بالا رفت، جین دوربین به دست از همه صحنه‌های باغ وحش فیلم گرفته بود با لبخند بزرگ کنار نامجون قدم میزد و جیمین با چشمای بزرگ براقش به بقیه‌ی جاهای باغ‌وحش نگاه میکرد.
با رسیدن به قسمت آبزیان جین با دیدن فوک دریایی گوشیش رو بیرون اورد عکسی از فوک گرفت و وارد کاکائوتاکش شد و برای مینا پیام فرستاد:" مینا ببین چقدر شبیه توئه"
مینا با هیجان ازش میخواست منظور جین رو بفهمه که جین با فرستادن عکس فوک دریایی برای مینا با سیلی از استیکر پوکر و کلی حرف که جین از شدت بالا بودن سرعت پیاما نمیتونست اونارو بخونه، با آخرین پیامی که مینا ارسال کرد لرزشی به تنش افتاد:" دوشنبه که قراره بیایی مدرسه بهت نشون میدم فوک کیه پسره‌ی خروس"
جین با ناباوری به لقب جدیدش نگاه کرد و نوشت:" چرا خروس وقتی که قوی سفید هست؟"
مینا با شرارت تایپ کرد:" وقتی که عصبی میشی شبیه خروسی هستی که مرغشو گرفتن"
جین خندید و گفت:" باشه ببخشید اصلا شما طاووسی"
مینا سریع نوشت:" معلومه که هستم جنابالی زیبایی منو نمیبینی"
جین با لبخند در جواب مینا نوشت:" وقتی خودم هستم بقیه رو نمیبینم"
مینا استیکر خنده فرستاد و جین بعد از خداحافظی پیش بقیه برگشت و گشت گذارشون تا ساعت دو طول کشید؛ بوم با دیدن یه میز خالی بهشون اشاره کرد که اونجا برن و بعد از نشستن روی صندلی ها سبد رو باز کرد ساندویچ‌های که برای پسرا درست کرده بود رو به دستشون داد.
جیمین کنار بوگوم نشسته بود و بعد از گاز اولی که به ساندوچی زد گفت:" هیونگ...منم میتونم مثل تو دوست حیوانا باشم؟"
بوگوم سرش رو تکون داد موهای جیمین رو مرتب کرد و گفت:" حتما میتونی جیمینا وقتی دوستشون داری حتما میتونی باهاشون دوست بشی و حالشون رو خوب کنی"
جیمین لپای پرش رو تکون داد لبای قرمزش به خنده باز شد و گفت:" مثل کاری که میکنی؟"
بوگوم خورده نون‌های روی لپ جیمین رو پاک کرد و گفت:" دقیقا کیوتی"
بعد از کلی گشت و گذاری که توی شهر داشتن بالاخره به خونه برگشتن و شام سبکی خوردن و نامجون از روی مبل به بوگوم نگاه کرد و گفت:" هیونگ میشه امشب بمونی و فیلم ترسناک ببینیم؟"
بوم با شنیدن این حرف خندید و بوگوم با اخم به بوم نگاه کرد سریع در جواب نامجون گفت:" حتما پسر ترسناک‌ترینش رو بذار میخوام ببینم"
جین و نامجون های‌فای معروفشون رو زدن و بالاخره بعد از خوابیدن پسرای کوچیکتر نامجون فلش فیلم ترسناک رو به تلوزیون وصل کرد و بوم همراه دفترچه طراحیس روی مبل نشست و با کنجکاوی به چهره ی نگران برادرش خیره شد و گفت:" بوگوما هنوز شروع نشده تو داری میلرزی"
جین با تعجب به هیونگش نگاه کرد و گفت:" هیونگ میترسی؟"
بوگوم بالشتک رو برداشت و توی بغلش مچاله کرد و گفت:" نه کی گفته من ترسیدم؟"
بوم خندید و درحالی که ترسناکترین تصور توی ذهنش رو توی ورقه میاورد گفت:" خواهیم دید که تو می‌ترسی یا من "
ولی خب کاملا حق با بوم بود بوگوم تا اخر فیلم سکته کرد توی اون دو ساعتی که اون فیلم پخش میشود هیچ حرفی از بین لبای به هم چفت شده بیرون نمیومد و فقط دستش رو روی بالشتک با شدت فشار میداد برخلاف چهره‌ی ترسیده‌ی بوگوم نامجون و جین با اشتیاق به فیلم نگاه میکردن و بعضی وقت ها از شدت یهویی بودن صحنه روی مبل میپریدن ولی بازم ادامه میدادن؛ بوم با دیدن صورت سفید شده ی برادرش به اشپزخونه برگشت و با اوردن اب و یه تیکه شکلات اون رو به دست بوگوم داد و با خنده گفت:" بخورشون تا نمردی"
بوگوم بدون برداشتن نگاهش از تلوزیون جرعه ی از اب رو نوشید که با اومدن موجود شیطانی توی کادر فیلم اب توی گلوی بوگوم پرید و با شدت سرفه کرد، بوم در حالی که میخندید اروم روی کمر برادرش میکوبید تا راه نفس براش باز بشه.
نامجون و جین تلاش میکردن که خنده‌شون رو کنترل کنن در اخر با گرفتن بالش جلوی دهنشون خندشون رو ازاد کردن و بوگوم با بی‌حالی به مبل تکیه داد و اجازه داره هوای تازه وارد ریه هاش بشه.

~♡~♡~♡~
•بوگوم‌ کاملا منه به شدت از فیلم ترسناک متنفرم ولی اون کرم درونم مجبورم میکنه بشینم ببینم ولی خداروشکر وقتی می رسه به دقیقه ۳ فیلم پا میشم از اتاق بیرون میرم:)))
خلاصه که وقتی از چیزی می ترسیم و بهتون حس خیلی بدی میده نرین طرفش، البته بعضی از این ترسا خوبه ها کاری میکنه متوجه بشیم توی اون کار خوبی، ولی برای من این فیلمای‌ ترسناکا مثل قرارداد مرگه هر چقدر هم رو خودم کار کنم بازم سکته میکنم😂💔

•اصلا عشق بین بوگوم‌ و بوم موج میزنه:))) خیلی خواهر و برادر خوبین 😂

•اخه مینا و فوک دریایی؟؟!!!اون دختر اونقدر جذابه که باید قو میشود نه فوک😂💔

•ووت و کامنت یادتون نره بیبی‌ها^-^♡

•کاور رو نگم:)))) بسی شیرینههههه

Babysitter Is My Noona💜Where stories live. Discover now