Chapter 67: A heavenly view

214 35 24
                                    

"نمی‌دانم
وقتی در حضور چشمان تو هستم،
چه می‌خواهم یا چه نمی‌خواهم
عشق در نگاهم چیز تازه‌ای نیست
لیک عشقت برایم تازگی داشت"

گفتم عشق واقعی مثل حس نکردن هیچ ترسیه! نه قبلش و نه بعدش! درست وقتی که در چشم‌های خطر خیره شدی و همه‌ی آدم‌ها انتظار دارن جا بزنی، نابود بشی، بمیری... اما تو می‌ایستی بدون هیچ لرزشی.

تو ایستادگی می‌کنی؛ بی‌توجه به همه چیز دست دراز می‌کنی و سیب هرا رو می‌چینی. برمی‌گردی به مردی که تو رو راهنمایی کرد، خیره می‌شی و می‌دونی اون تمام چیزی هست که حتی اگر نبود هم تا‌ابد انتظارش رو می‌کشیدی تا بالاخره در مکانی شاید حتی اتفاقی ببینیش.

عزیزم... عزیزم... عزیزم...
من نابودی با تو رو به شکوه با دیگران ترجیح می‌دم... من شراب لب‌های تو رو می‌نوشم و گیلاسشون رو می‌چشم. من با تو در چشم‌های خطر خیره می‌شم و برات مثل کودکی که مادرش رو دیده، مثل مردی که عشقش رو بوسیده، مثل قلبی که بعد از سالها به آرزوش رسیده، دیوانگی می‌کنم. چرا؟
چون عزیزم من تو رو خیلی دوست دارم.

***
قسمت شصت و هفتم:
«یک منظره‌ی بهشتی-a heavenly view»

_ته‌یونگ... می‌خوام تمام بدنم داخل اقیانوست غرق شه... منو مال خودت کن... می‌خوام توی این اقیانوس غرق شم.

کیم تهیونگ شوکه و متعجب به دریچه‌ی روح پاک و لاجوردی رنگ جونگکوکش نگاه می‌کرد و کشیدگی تیز چشم‌هاش رو به لونه‌ی آهو کوچولوی نگاه مرد عزیزش دوخته بود.

در بین تضاد تلالو نور شمع‌های سرکش و تاریکی رقیق غالب شده بر فضای لوتوس، مردی که با تمام سلول‌های وجودش اون رو می‌خواست، در مقابلش نشسته بود.

هرموسای داستان زندگی پروفسور کیم، با پیراهن سفید و موهای دو رنگِ بلند که در اسارت کش مو به بند کشیده شده بودن، با فاصله‌ی کم در قاب نگاهش جا گرفته بود و با تمام وجود غرق شدن در بین بازوهای مردش رو طلب می‌کرد.

با اون چهره‌ی الهی شبیه به چه کسی بود؟
پیراهن سفید، شانه‌های پهن و عضلانی، موهای مهتابی-شبرنگ و خال زیر لب؟
تهیونگ کیم با خودش فکر کرد هدیه‌ی الهی‌ای که مدت‌ها به دنبالش مونیخ و کره رو زیر رو کرده بود، تمام وقت در بین این کتاب‌های کهنه و نو نفس می‌کشید و اما حالا اینجاست... در بین تپش‌های کرکننده‌ی مرد اسطوره شناس گم شدن رو طلب می‌کنه!

کیم تهیونگ با خودش فکر کرد جونگکوکش شبیه به کرکتر اصلی داستانیه که روزی امکان داشت خودش بنویسه. تجلی تمام خواسته‌هاش... نهایت زیبایی و اغواگری... خدای معصومیت و شرم!

باد در لحظه به شدت وزید و عطر خاک باران خورده رو به همراه خودش به داخل محدوده‌ی شرقی برد؛ همزمان به طور ناگهانی صدای موسیقی غریب اما به شدت آشنایی فضای لوتوس رو در برگرفت. کیم تهیونگ اونقدر در ابسیدین ذغالی رنگ هراکلسش غرق شده بود که اصلا متوجه نشد جونگکوک دکمه‌ی گرامافون رو فشرده.

Sᴄᴇɴᴛ Oғ Hᴇᴀᴠᴇɴ | Vkook, HopeminWhere stories live. Discover now