chapter 31&32: Finger Kiss

301 61 34
                                    

قسمت 31 و 32:

«بوسه‌ی انگشتی-finger kiss»

«اسطوره شناس‌ها و افسانه شناس‌ها معتقدن که در بدن یک انسان فقط یک روح ساکن نیست.

ما چندین روح رو در بدنمون جا دادیم و قدرتمندترینِ اون‌ها کنترل مغز، افکار و عقاید رو به دست گرفته.
به نظرم درسته! چون من میتونم رنگهای مختلفی رو داخل مخزن روحم تشخیص بدم.

طلایی به رنگ شجاعت و مبارزه، خاکستری به رنگ ناامیدی و درد، نقره‌ای به رنگ عشق و شیفتگی و دودی به رنگ ترس...

تو همون عامل بیرونی‌ای بودی که ناامیدی و افسردگی من رو به یک گوشه‌ی تاریک فرستادی تا رنگهای رنگین کمان وجودم با عشق بیشتری خودنمایی کنن.

من، آشفته و سردرگم بودم و تو راهنمای من شدی...
من، تنها و پوچ بودم و تو مهر وجودت رو در خاک خشک قلبم کاشتی و حالا اون دونه‌ی کوچیک گل داده و تمام وجودم رو پر کرده.
سر تا سر وجودم بوی گُل گرفته، عزیز من!

من آدمِ عشق، آدمِ وابستگی به یک روح... آدمِ خواستن نبودم...
پدر بزرگم میگفت خدا خاک وجود من رو با عنصر جنگجویی ترکیب کرده؛ میگفت من یک پیکارگر زاده شدم ولی هرگز نفهمیدم که انسان خنثی‌ای مثل من چطور قراره بجنگه و چرا باید بجنگه.

بعد از این همه مدت حالا به یک نتیجه رسیدم... من برای حال خوبم میجنگم.
اگر از من بپرسن، حال خوب من چه شکلیه، میگم...       
مردمک کهکشانیش درشت، براق و بی‌گناهه...          

چشمهاش تجلی آفرینش خداست و پف پلکِ لطیفش، بوسیدنی‌ترین کتاب مقدس تاریخه.                                          
میگم روحش دین من، فرو رفتگی بالای لبش کلیسای من و تک خال پررنگ زیر لبهاش سیب حوای ممنوعه‌ی منه...           
زخم کهنه‌ی گونه‌ش بوسه طلب میکنه و من هر ثانیه برای مهتاب روشن موهاش می‌میرم.

حال خوب من شبیه به یک پرتره‌ست؛ پرتره‌ای که رنگهاش دامن سفید من رو آلوده کردن! کاش مسیح منو به خاطر این گناه ببخشه...

حال خوب من تویی و من میخوام برای تو و فقط به خاطر تو به اون روح طلایی رنگم اجازه بدم اینبار کنترل رو به دست بگیره.
من میخوام برای تو بجنگم.»

***

هوای بی تعادل بریتانیا دائما سرد و گرم میشد؛ انگار که بین تابش مستقیم آفتاب و وزش بُرنده‌ی باد مسابقه‌ی بزرگی برگزار شده بود.
لحظه‌ای زیر نوازش مستقیم آفتاب گرم می‌شدی و ثانیه‌ای بعد سوز ضعیف سرمای باد شمالی صورتت رو می‌سوزوند.

مرکز دهکده کمی ساکت‌تر از قبل به نظر می‌رسید و فواره‌ی کیوپید مثل تمام این دویست و اندی سال گذشته، وسط حوض مرکز دهکده قرار گرفته بود، وظیفه‌ش رو انجام میداد و الماسهای درخشان آب رو به سمت هوا پرتاب می‌کرد.

Sᴄᴇɴᴛ Oғ Hᴇᴀᴠᴇɴ | Vkook, HopeminTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon