Chapter 48: be with me

293 44 40
                                    

قسمت چهل و هشتم :«کنارم باش-Be with me»

در اتاق نیمه روشن دکتر در طبقه‌ی سوم ساختمان قدیمی آجر نشان نشسته بود و از قاب چوبی فلزیِ پنجره‌ی باز هم آغوشی نامشروع پاییز و لندن رو تماشا می‌کرد.

با این حال که چند روز به پایان فصل گیلاس‌های سرخ و آفتاب ملایم مونده بود، اما عطر باران به جای جای این شهر غمگین و افسرده غلبه می‌کرد.

نفس عمیقی کشید، نگاهش رو از پنجره‌ی باز و رقص ملایم پرده‌ی حریرش دزدید و به فنجان قهوه‌ی لاته‌ی محبوبش و فوم ملایم روش دوخت.

جوزف همیشه می‌دونست قهوه رو دقیقا چطور درست کنه تا باب میل جیمین باشه... جوزف همه چیز رو می‌دونست.

مدیر نگاه از رنگ قهوه‌ای ملایم محتویات داخل فنجون گرفت، سرش رو بالا آورد و نگاه سرد و تیز و ترسناکش رو به مردِ نشسته پشت میز چوبی دوخت.

بینی کشیده و لب‌های قیطونیِ معمولی‌ای داشت و نگاه سبز خاصی در صورت گندمیش جا خوش کرده بود... سبز نگاهش رو از رودخانه‌ی یخ زده‌ی نگاه جیمین می‌دزدید و انگار نمی‌خواست روی اون سطح یخی قدم برداره و بین یخ‌های تیزش غرق بشه.

مدیر پارک انگار قصد نداشت نگاه کاوشگرانه‌ش رو از روی موهای بور و چشم‌های سبز دکتر بگیره؛ انگار می‌خواست از قصد نداشته‌های اون مرد رو به رخش بکشه.

جیمین سرفه‌ی کوتاهی مهمان ریه‌هاش کرد و بعد از مکثی با صدای سرد و خنثاش زمزمه‌وار گفت:

_امروز دارم برمی‌گردم کره... روز آخریه که توی این شهر طلسم شده می‌مونم واسه همین گفتم بیام پیشت و ازت بپرسم چرا به سوجین زنگ زدی و گفتی که من دیگه نمیام پیشت؟

جوزف لین دستی به آستین‌های تا خورده‌ی روی ساعد دستش کشید و عمق جنگل نگاهش رو به تاریکی ترسناک چشم‌های جیمین پارک دوخت. باید قوی و محکم می‌بود.

_دیدن و...

مکث کرد و پلک‌هاش رو بست. هنوزهم با یاد پسر شرقی مورد علاقه‌ش سینه‌ش می‌سوخت چه برسه اینکه به نگاه همون پسر خیره بشه و بخواد صحبت کنه. اما اینهمه وقت روی خودش کار کرده بود که اینطور همه چیز رو نبازه، نه؟

پلک‌هاش رو باز کرد. حالا به جای جوزف لینی که دلش رو با دیدن تاریکی محبوس در کشیدگیِ چشم‌های مرد جوان شرقی می‌باخت، پزشکی نشسته بود که می‌ترسید بیمارش رو برای همیشه از دست بده.

_دیدن و داشتنت آرزوی منه؛ اما سلامتیت از همه چیز مهمتره...

گره‌ی دست‌های مردانه‌ش رو روی میز گذاشت و با جدیت کمی به سمت مخاطب خم شد.

_وقتی پیش من نمیای قطعا پیش هیچ کس دیگه‌ای نمی‌ری.

جیمین با جدیتی آلوده به خودخواهی، در آرامش و راحتی به پشتی کاناپه‌ی تک نفره¬ی راحتی تکیه داده بود و با اطلاع از اینکه نگاهش تمرکز جوزف از بین می‌بره، با نیشخندی اخم بین ابروهای بورش رو نظاره می‌کرد.

Sᴄᴇɴᴛ Oғ Hᴇᴀᴠᴇɴ | Vkook, HopeminWhere stories live. Discover now