«این شبها روحِ پاک عشقِ مردهای بین قفسهها قدم میزنه و بوی شیرین و نایاب ناروتوماکی* رو از خودش به جا میذاره... انگار که نگهبانِ نامههای پاره پارهی پنهان شدهی لای کتاب بی جلدِ بخش ممنوعهی لوتوسِ منه...
الهی بمیرم، چقدر رقت باره که امید آخر یک آدم چهارتا تیکه کاغذ باشه...
و من قراره این امید رو ناامید کنم چون این کاغذپارههایی که بین انگشتهای من فشرده میشن هرگز قرار نیست به دست تو برسن و این من رو بدترین و بی رحمترین انسان دنیا میکنه.خودم میدونم.
تو گیدون* بودی و من... من خدای تو بودم... خدایی که تو رو ترک کرد. یه خدای از خودراضی، مغرور و منفعت طلب.
من توی حساسترین دوره توسط همه کنار گذاشته شده بودم و اونوقت چه اتفاقی افتاد؟درسته، اونوقت بود که تو برای من اتفاق افتادی.
نهایت خوشبختی... تو همه کس من شدی... مادرم، پدرم... همه... همه...
اما من دارم تمام این خوشبختی رو عوق میزنم و بالا میارم، مثل یه غذای مسموم و ناسازگار...تقصیر من نیست... من از همون ابتدا به تو هشدار داده بودم که من آدمیم که در صورت احساس خطر، امنیت و آرامش خودم رو در الویت قرار میدم و تو گفتی عشق همه چیز رو تغییر میده؛ حتی این اخلاق من رو.
عشق درمانی میشه برای تمام ناهنجاریها؛ غرور بیخود من که چیزی نیست.
عشق کاری میکنه که برای راحتیِ طرف مقابلت از همه چیزت بگذری.
یا این که عشق قدرتمندتر از همه چیزه، دروغ بود..؟ و یا احساس من به تو، اسمش عشق نبود؟تو از این امتحان سربلند بیرون اومدی، شاید از بین من و تو، فقط تو عاشق واقعی بودی...
من دوستت داشتم... نهایت دوست داشتنم برای تو بود؛ اما عشق؟
قلم من، تن کاغذ کاهی زیردستم رو خط میندازه و حرفی رو روی وجود خودش ثبت میکنه که در واقعیت هرگز از من نخواهی شنید...
متاسفم
فقط میتونم بگم متاسفم...متاسفم که بیرحمانه به حال خودت رهات کردم؛ اما باید بگم اگر دوباره در اون موقعیت قرار بگیرم بازهم انتخابم، آرامش خودم خواهد بود.
متاسفم که بد بودم...-نامهی نیمه کارهی من به تو
مخاطب: عطر ناروتوماکی
زمان نامشخص»امشب میتوانم غم بارترین خطوط را بنویسم...
من عاشق او بودم
و او هم عاشق من بود
اما فقط گاهی اوقات*...*نزار قبانی
***«قبول نداری خیلی معرکه است که از شر همه چیز خلاص شوی و بروی جایی که هیچ کس تو را نشناسد؟*»
*هاروکی ماراکامی، جنگل نروژیقسمت دوازدهم:«اروس-Eros»
اروس یکی از انواع عشق هست که روی شور و هیجان جسمی و جنسی تاکید داره و اسمش هم از خدای عشق و باروری گرفته شده و زمانی به وجود میاد که انسان شیفته فراز و فرود تنِ یک شخص میشه... مجذوب زیباییش... بوسههاش...
YOU ARE READING
Sᴄᴇɴᴛ Oғ Hᴇᴀᴠᴇɴ | Vkook, Hopemin
Fanfictionتهیونگ نگاهش رو به آبهای ساکن دریاچهی نقرهای دوخت. تصور نبودِ میخک سفیدش، زخم ریش شدهی روی قلبش رو میسوزوند. _همهچیز زندگی مربوط به اولین نفری هست که وقتی خبر خوبی میشنوی بهش اطلاع میدی؛ مشکل زندگی من همین جاست سنسه... اونی که من خبرای خوبم ر...