Chapter 86

747 74 0
                                    


داستان از نگاه راوي

شب قبل از خواب هري رفته بود مسواك بزنه و ركسانا توي تخت دراز كشيده بود.

ركسانا موبايلشو از روي ميز كنار تخت شون برداشت و خواست چك كنه...

به همون اندازه كه از پيام هاي تبريك خوش حال ميشد، پيام هايي كه توش پر از تنفر بود اونو تخريب ميكرد
قطره هاي اشك ديدشو تار كرد و آروم روي صورتش جاري شدن. هري از دست شويي اومد بيرون

"ركسانا!ميدونستي اگه موز به دندونات...چي شده؟!!"

ركسانا با صداي هري به خودش اومد و اشكاشو پاك كرد

"ه...هري تو كه اينا رو باور نميكني؟"

"چيا رو؟"
هري با گيجي پرسيد

"صورت منو برداشتن و روي بدن يه زن لخت گذاشتن،اين فوتوشاپه من...هرزه...نيستم"
ركسانا گوشيشو سمت هري گرفت و گفت و آخر جمله اش هق هق زد

نميخواست تو اولين روز عروسيشون رابطه ش با هري بد بشه.

اون عكسو كه خيلي عالي فوتوشاپ شدن برد رو يه دايركشنر پست كرده بود و نوشته بود

«هري با يه هرزه ازدواج كرده»

هري وقتي اون عكس و اون متنو ديد عصباني شد و گوشي رو با عصبانيت به ركسانا داد و از اتاق بيرون رفت و درو محكم كوبيد

هزاز تا فكر تو سر ركسانا پيچيد...
اگه اونو باور كرده باشه؟يعني ديگه حالش از من بهم ميخوره؟رفت از خونه بيرون؟
ركسانا سرشو با دوتا دستاش گرفت و تو فكراش غرق شد

ولي هري از اتاق رفت بيرون چون گيج شده بود. هردوتا شونو دوست داشت...هم ركسانا و هم دايركشنرا. ولي ركسانا هيج وقت مخالف دايركشنرا حرف هم نزده بود چه برسه به اينكه همچين چرت و پرتي درست كنه

ركسانا هميشه كوتاه ميومد وقتي طرفداراي هري تو خيابون دورشون جمع ميشدن و خلوت و حريم خصوصي شونو بهم ميزدن و اين براي ركسانا عاقلانه نبود

گوشيشو برداشت و همون موقع اون دخترو بلاك كرد و به اتاق شون برگشت

...

داستان از نگاه هري

صبح با صداي زنگ تلفنم بيدار شدم. كدوم آدم عوضي اي اون موقع زنگ ميزنه؟

سر ركسانا روي بازوي من بود و كم كم اونم از صداي رو مخ تلفن بيدار شد

"مثل اينكه اون احمق نميخواد بيخيال بشه"

غر زدم و خم شدم تا گوشي رو بردارم

"بله؟"
صدام مثل هميشه وقتي از خواب بيدار ميشم بم بود
"هري؟؟؟اون چه غلطي بود؟مگه قرار نشد هيچ طرفداري بلاك نشه؟ميدوني اين خبر بين همه پيچيده و همه ميگن تو براي طرفدارات ارزش قائل نيستي؟"

صداي ليام رو مغزم داشت ميدوييد

"همه برن به درك.ليام گوش كن! اين درسي شد براي هر عوضي اي كه ميخواست عكس فوتوشاپ ركسانا رو پخش كنه و يه سري چرت و پرت بنويسه. من زندگي خودمو دارم و فكرشم نكن براي طرفدارا از دفاع كردن از ركسانا دست بكشم مخصوصا وقتي بهش تهمت هرزه ميزنن و با فوتوشاپ سرشو روي يه تن لخت ميذارن"

اينا رو يه نفس گفتم.وقتي ليام فهميد چي شده نفسش بريد

"هري...من نميدونستم...ال...الان درستش ميكنم.برو بخواب تو.باي"

گوشي رو قطع كردم و به ركسانا نگاه كردم.حتما با اون داد هايي كه من زدم خواب از سرش پريده.
اون لپاشو از تو دهنش گاز گرفت و گفت

"هري..."
بغلش كردم و گفتم:
"هييييششش...بخواب عزيزم"
اون سرشو تو بغلم فرو كرد و زمزمه كرد
"دوستت دارم"

...

وقتي بيدار شديم ديدم ليام يه توئيت داده و دايركشنرا رو نصيحت كرده.همه تقريبا قانع شده بودن و براي اون دختره افسوس خورده بودن و فحشش ميدادن
وقتي كامنتاشونو ميخوندم لبخند ميزدم...مثل هميشه
دايركشنرا هميشه باعث لبخند من ميشن
بقيه روزا به آرومي گذشت و من و ركسانا حريم خودمونو داشتيم.
زندگي مون دوتايي عالي بود تا اينكه...

People change(fanfic H.S)Where stories live. Discover now