Chapter 19

792 97 1
                                    


•داستان از نگاه ركسانا•
"نهههههه! تورو خدا"
"ساكت شو"
"هري من... من تاحالا تجربه نداشتم..."
"برام مهم نيست!من ميتونم كاري كنم كه تو نه ماه رنگ پد نبيني!اون وقت ديگه بهم نميخندي..."
"ولي اين تجاوزه!لعنتي اصن تو چجوري اومدي تو خونه من؟"
لباس زير از تنم كامل درومد
اشكام ناخوداگاه صورتمو خيس كرد
من نميخوام بكارتمو اين جوري از دست بدم... درحالي كه يكي داره بهم تجاوز ميكنه
من نميخوام دختر بودنمو از دست بدم
يهو يه چيزي رو تو خودم احساس كردم...
"نهههههههههه"
...
"نهههههههه"
از خواب پريدن و يهو پاشدم روي تخت نشستم.
نفس نفس ميزدم!قلبم نزديك بود بياد تو دهنم
"اين فقط يه كابوس بود،اين فقط يه كابوس بود"
يه كابوس خيلي بد
حالم اصن خوب نبود
مغزم درست كار نميكرد.رفتم تو آشپزخونه و يه ليوان آب خوردم...يه ليوان ديگه...
يكي ديگه...
و سعي كردم اون خوابو از ذهنم بيرون كنم
...
من اصلا آماده نيستم براي ديدن هري
ريانا داره رانندگي ميكنه.كارا جلو كنار ريانا نشسته و كندال كنار من عقب
سرمو به شيشه تكيه دادم.فكراي زيادي داره تو سرم ميچرخه
فكر خواب ديشبم...اون واقعا چه كوفتي بود؟!حتي فكر كردن بهش باعث ميشه كل بدنم يخ كنه و بلرزه
فكر اينكه از كارا خوشم اومده ولي نميدونم چرا كندال خودشو ميگيره...؟ريانا بهم ديروز گفت كه اون دوست هريه،كارا هم همين طور ولي واقعا ميتونم با كارا كنار بيام ولي كندالو فكر نكنم!
فكر روزاي مسخره اي كه در پيشه... قراره چي بشه؟ميتونم تحمل كنم يا باهاش كنار بيام؟!
نه!نميتونم!اون مطمئنا چند روزه كه داره نقشه ميكشه كه چطور جبران اون كار مزخرف منو بكنه...
خدايا خواهش ميكنم خواهش ميكنم فقط اون خواب ديشب برام اتفاق نيفته...

People change(fanfic H.S)Where stories live. Discover now