Chapter 36

710 85 0
                                    


•داستان از نگاه هري•
اون الان داره منو ميبوسه.داره منو لمس ميكنه فقط چون مسته. اگه حالت عادي داشت ازم متنفر بود
چي شد؟چرا داره گريه ميكنه؟ اينم يكي از اثرات مست بودنه وسط بوس گريه كردن؟
آروم رفتن عقب
سرشو گذاشتم روي سينم و اون همين جوري داشت گريه ميكرد
"چرا نميخواي بفهمي لعنتي كه من دوستت دارم؟!"
گفت و دوباره شروع كرد به هق هق زدن
اون جدي نيست!اون اينو گفت چون فقط مسته
من نميتونم اين لحظه و اين بوسيدنا و اين جمله هارو جدي بگيرم. من به واقعيش نياز دارم
نياز دارم اون هشيار باشه و بهم بگه دوسم داره نياز دارم اون بدونه داره چيكار ميكنه و بياد تو بغلم. اين كار هيچ فايده اي نداره.
آروم رفتم كنار رو يواش لباسشو تنش كردن
اون هنوز داشت گريه ميكرد و به پهلو دراز كشيدن بود.منم رفتم پشتش و دستامو دور كمرش حلقه كردم و سرشو از پشت بوسيدم.اون تو بغل من خوابش برد
...
ساعت نزديكاي يك نصفه شبه و مهموما رفتن.فقط صداي ريانا و كندال و كارا از پايين مياد. آروم رفتم كنار و پتو رو روش كشيدم. داشتم ميرفتم سمت در كه يه فكري به ذهنم رسيد! يه ذره اذيت كردنش كه بد نيست!
رفتم سمتش و يواش زيپ پيرهنشو باز كردم و يه ذره كشيدمش پايين و دامنشو دادم بالا و يه پوزخند زدم و سريع از اتاق اومدم بيرون و از همه خداحافظي كردم و اون خونه و دختراي متعجب رو ترك كردم...

People change(fanfic H.S)Where stories live. Discover now