Chapter 47

705 89 2
                                    


•داستان از نگاه ركسانا•
صداي اون دختره مسخره تو ماشين پيچيد
هري به من گفت كه رابطه شو كمتر ميكنه ولي يه حسي بهم ميگه اين كنه تر از اين حرفاس!

-همه جا خبر پيچيده كه ديروز بعداز ظهر با ركسانا رفتين خونه تو...ديشب خوش گذشت؟

دوباره نفسم بريد وقتي اون طوري گفت.اون قسمت آخر حرفشو كشيد و خواست تيكه بندازه
"به تو ربطي نداره"
هري خواست گوشيشو قطع كنه ولي من دستشو گرفتم و با چشمام بهش فهموندم صبر كنه
ميخوام ببينم ديگه مردم راجع به ما چي ميگن
-حالا عصباني نشو.فقط خواستم بهت بگم زيادي داري پيش ميري.يادته چندوقت پيش ميومدي پيش من و ميگفتي اون خيلي رو مخت رفته و از من ميخواستي آرومت كنم؟ حالا اون از روي مخت منتقل شده روي تختت؟
من جدا براي هري فقط يه دختر رو مخ بودم؟ الانم هستم؟
"خفه شو!" هري داد زد
-راستي!اگه با باكره ها بيشتر حال ميكني منم چندتا بهترشو سراغ دارم
هري گوشيشو برداشت و قطع كرد. از روي نفساي ناهماهنگش ميتونم بگم كه چقدر عصبانيه...
نفساي خودم در نمياد.يه اشكي رو گوشه چشمم احساس كردم ولي قبل از اينكه بيفته اونو پاك كردم.من اون طور كه اونا ميگن نيستم!
هري فهميد
"فاك!ركسانا خواهش ميكنم اونو جدي نگير"
"جدا بقيه راجع به من اين جوري فكر ميكنن؟"
"نه!هل نه!نميدونم!مهم نيست"
"ولي براي من مهمه هري"
"واقعا ميخواي اجازه بدي كندال اين رابطه رو به اين زودي خراب كنه؟"
واقعا دارم اجازه ميدم!؟
"نه!فقط هري منو لطفا ببر خونه خودم"
"ركسانا!"
"نميخوام بيشتر از اين چيزي بگن..."
اگه دايركشنرا قضيه رو فهميده باشن... ميتونم حدس بزنم اگه به اينترنت وصل بشم چي ميبينم
يه سري فحش و چيزاي بي ربط
خداميدونه خبرنگارا چه چيزاي چرت و پرتي روش گذاشتن!
خدايا من واقعا براي شروع يه رابطه آماده ام؟
نه جدا آماده نيستم!من تاحالا با يه پسر دوست معمولي هم نبودم ديگه چه برسه...
مامان؟بابا؟كجايين؟
رومينا؟كدوم گوري هستي؟چرا ده روز ديگه مياي؟!
من واقعا نياز دارم يكي بهم نشون بده دقيقا بايد چيكار كنم مخصوصا الان كه طرف هريه!
خدايا فقط ازت ميخوام بهم اين قدرتو بدي كه بتونم خودمو دربرابر چيزايي كه وقتي به نت وصل بشم ميبينم كنترل كنم...
هنوز هم ذهنم درگيره كه شايد هنوزم از نظر هري من يه دختر رومخ باشم...

People change(fanfic H.S)Where stories live. Discover now