Chapter 66

673 72 0
                                    


•داستان از نگاه هري•
سر درد لعنتي!
انگار فقط سر درد نيست! كمر درد هم دارم! وايسا ببينم! من چرا تو راهرو خوابيدم؟!
"ركسانا؟" صداش زدم
اون كجاست؟چرا حداقل روم پتو ننداخته؟
"ركساناااا"
بلند تر صداش زدم. صدام هنوز بمه و من هيچي از ديروز يادم نمياد
تو خونه راه رفتم و همين طور صداش ميزدم
وارد نشيمن شدم.ليوان قهوه ش...
سريع رفتم توي اتاق
تمام لباساي بيرونش سر جاشونن اون بايد تو خونه باشه!
"ركسانا اين اصلا شوخي جالبي نيست" با صداي بلند و با عصبانيت گفتم
"لعنتي كجايي" داد زدم ولي تو صدام التماس بود. من لعنتي حتي نميدونم ديروز چي شده
يه درد و قار و قوري رو تو شكمم احساس كردم
رفتم توي آشپزخونه و يه چيزي فقط خوردم تا درد معده م برطرف بشه
خداي من! تشنه م هم هست! ليوانو برداشتم و آب كردم. بردمش سمت دهنم و ازش يه غلپ خوردم و به ديروز فكر كردم تا ببينم چي شده كه يهو...
هرچي خورده بودم تف كردم بيرون!
واي نه! هل نه! اون فقط بايد يه خواب باشه!
ركسانا! من فقط يادمه اون منيجمنت عوضي زنگ زد و گفت بايد از ركسانا جدا بشم چون تعداد هيتر ها داره زياد ميشه و بعد من يه دعواي مفصل با اون كردم و ... رفتم بار ... و من الان اينجام...
چه اتفاقي افتاده؟ ركسانا كجاست؟ فاااااااك
گوشيم!گوشيمو از جيبم در آوردم. بدنم داره ميلرزه! نه! غيرممكنه من كار احمقانه اي انجام داده باشم
بوق اول... دوم... سوم...
لعنتي بردار
دفعه اول... دوم... سوم... چهارم... بيستم... لعنتي بر دار!
هل! من هيچي يادم نمياد
قلبم تو سينه ام داره هزار بار ميزنه
بايد يه غلطي بكنم!
بدون فكر سوئيچو برداشتم و از خونه رفتم بيرون
حدود صد متر از خونه م دور شده بودم كه يهو زدم رو ترمز! صداي بوق چندتا ماشين رفت هوا پس آروم يه جا پارك كردم و سرمو به فرمون تكيه دادم
من دارم كجا ميرم؟ حتما كار احمقانه اي انجام دادم كه جوابمو نداده! پس غيرممكنه درو روم باز كنه
اون دوستش!رومينا! بايد زنگ بزنم به اون! يادمه يه بار ركسانا با گوشي من وقتي شارژ گوشي خودش تموم شده بود زنگ زد به اون
رفتم توي ليست تماس هام و دنبال شماره نا آشنا گشتم
كجاس پس؟ لعنتي پيداش نميكنم!
ليام! اون هرجا باشه پيش ليامه! شماره ليامو گرفتم و اون زود برداشت
-الو ليام؟گوشيو بده رومينا
-تو با دوست دختر من چيكار داري؟
-ركسانا رفته!من ديشب مست بودم و صبح پاشدم ديدم نيست.فهميدي عوضي؟ حالا گوشي رو بده به دوست دخترت
داد زدم و صدام بغض داشت...
-هي متاسفم! وايسا
و شنيدم كه به رومينا گفت منم
-الو
رومينا با سردي گفت
-الو رومينا؟ خواهش ميكنم كمكم كن! ركسانا...
-ميدونم
اون بازم با سردي جواب داد
-من حتي يادم نمياد ديشب چيكار كردم!
-تو ميخواستي بهش آسيب بزني لعنتي!
اون با عصبانيت گفت!ولي...چي؟!
-چيييييي؟!
-توي عوضي مست كرده بودي و به قول خودت ميخواستي باهاش خوش بگذروني. اون ترسيد و از خونه زد بيرون و از سرما و گريه داشته ميلرزيده. تو چطور ميگي عاشقشي؟
-من...من اون كارو نكردم! من هيچ وقت با اون كاري نميكنم!من دوسش دارم! نه! من نكردم
-من نميدونم خودت گندكارياتو يه جوري جمع كن. مطمئن باش اگه من جاي ركسانا بودم تو الان زنده نبودي
بوق...بوق...بوق
و تلفونو قطع كرد
"فاااااااااااك"
تا جايي كه ميتونستم داد زدم و صدام توي فضاي كوچيك ماشين پيچيد
حالا من وابسته ي ركسانا موندم و يه گند بزرگ و يه منيجمنت و طرفداراي عصباني و يه دنيا تنهايي و زندگي شخصي اي كه شخصي نيست...

People change(fanfic H.S)Where stories live. Discover now