𝐄𝐩 25

655 117 8
                                    

همونطور که دستش زیر بازوهای پسرک بود به داخل خونه بردشُ
از سرکنجکاوی نگاهی به دکوراسیون داخلش انداخت...
"هوممممم"
با صدای ویز ویز پسرک که سفت کمرشُ چسبیده بود و قصد رها
کردنشم نداشت از بالا بهش نگاه انداختُ نفسی گرفت :
_امشب فقط برام دردسر بودی!
با چشم چرخوندن سرسری تونست اتاقی و پیداکنه که حدس میزد اتاق خوابش باشه.
با زانوش ضربه ی ارومی به باسنش زد و از لای دندونای جفت
شدش غرید:
_راه بیوفت دردسر
سهون غرغری کرد و با قدمای شل و کجی که برمیداشت راهی و
میرفت که جونگین کماکان داشت بهش نشون میداد ، در اتاق
توسط دستای معذب جونگین باز شدُ سهونُ جلوتر از خودش به
داخل فرستاد ، تقریبا نزدیکای تخت رهاش کرد و پسرکم با خوردن ساق پاش به تخت به شکم روی تشک فنریش فرود اومد و باسنش مقابل چشمای بی پرده ی جونگین کادر گرفته شد...
چشماشُ روش دقیق کرد و این حرکتش باعث شد تبدیل به یه ادم منحرف شه...
_عااااح جدا دارم چیکار میکنم ؟
از خودش پرسید و مردمک چشماش ناخواسته بازم رو دردسر
امشبش ثابت شد..
سهون مقابل چشمای بی حرکتش خودشُ رو تشک مالید و جونگین بوضوح توجاش تکون ریزی خورد...
پسرک یدور غلت زد و حالا صورت قرمز شدش مقابل جونگین بود ، چندباری پلک زد و با دیدن فرد غریبه ای تو خونش که جلوی چشماش خیلی اشنا میزد اروم لب زد " اب میخوام "
جونگین با دست به خودش اشاره زد و با تعجب به دو طرفش نگاه انداخت انگار که انتظار داشته باشه کس دیگه ای از اسمون بیوفته پایین و اون مجبور نباشه این کارُ انجام بده ولی نه خبری از کسی بود نه قرار بود ابی اورده بشه...
" تشنمه "
صدای کلافه پسرک رو تخت بار دیگه در اومد و جونگین عین ادمای مسخ شده تو جاش چرخید و از اتاق زد بیرون و زیاد طول نکشید که لیوان به دست درحالیکه یه پوزخند یه وری رو لباش بود وارد اتاق شه ..
_ببین مجبوری دیگه چکاری که تا حالا حتی به گوشتم نخورده
امشب انجام بدی !!
زیرلب با خودش زمزمه کرد و به تخت نزدیک شد:
_پاشو دردسر اب اوردم
سهون که حالا کمی هوشیاریشُ بدست اورده بود به سختی دستشُ رو تشک از پشت تکیه گاه خودش کرد و نیمخیز شد ، دستشُ دراز کرد تا جونگین لیوان اب و بهش بده...
و نگاه خیره ی جونگین به لبای خشک سهون که موقع فاصله گرفتن ازهم چسبندگی ایجاد کرده بودن بود و این صحنه بشدت به مزاجش خوش اومد و براش رنگ جذابیت گرفت...
منتظر شد تا لیوان به لبش برسه و اون بتونه منظره ی بعدی و ببینه
" ترقوه گلوش"
این اتفاق دیر یا زود میوفتاد و جونگین بالاخره شاهد این صحنه از پیش تعیین شده شد...
پسرک برای خوردن یکجای اب توی لیوان تلاش میکرد و با تمام شدن حجم مایع درون لیوان با عقب بردنش هوای زیادی رو از اطرافش برای نفس کشیدن بلعید...
جونگین بار دیگه از حواس پرتی خودش حرص خورد و لیوانُ از
دستای شل و اماده برای افتادن سهون گرفت و به سمت در اتاق
قدم برداشت
" ممنون جونگین شی "
مرد کنار در متوقف شد...
_یبار دیگه بگو تا همینجا بفاکت بدم دردسر
زیر لب غرید و از چهارچوب در رد شد.
"ممنونم جونگین شی "
صدای اروم سهون بار دیگه تو اتاق پخش شد و درست همون
لحظه صدای محکم بسته شدن در خونه همه جاش پخش شد...
جونگین با عصبانیت داخل ماشین نشست :
_یکی و امشب برام پیدا کن ، پسر باشه فقط سفیـــــد باشه ،
سفیــــــــــد
صدای بلندش رعشه ای به تن محافظش انداخت و فقط تونست
چشمی زیرلب بگه و ماشینُ روشن کنه...

🏐 Volleyball Stars 🏐Where stories live. Discover now