𝐄𝐩 49

306 71 1
                                    

_اقای پارک
چان با شنیدن صدای تهیونگ برگشت و فرورفتن جسمی رو تو سینش حس کرد و یکم صورتش جمع شد ..
_خوبی پسر ؟
تهیونگ سرشُ عقب کشیدُ تو چشمای مرد زل زد :
_خیلی متاسفم بابت گندی که زدم ، همش تقصیر من بود ..
چان کف دستاشُ رو شونه هاش چندباری فشار داد و با لحن ملایم ،
طوری که حس بد پسرمقابلش رو از بین ببره و تسکینش بده
گفت :
_تقصیر تو نبود ، دیگه بهش فکرنکن همه چیز تموم شده

با دیدن بکهیون که با لبخند کمرنگی بهش نزدیک میشد نیشخند شیطنت آمیزی مهمون لباش کردُ تهیونگ و مخاطب حرفاش قرار داد ولی در واقع طرف صحبتش فقط تهیونگ نبود ، بکهیونم بود .
_زیاد فرصت عشق و حال ندارین گفته باشم ، اصلا دلم نمیخواد تو
خوابگاه شاهد یه پورن زنده باشم ..
تهیونگ با قیافه ی شگفت زده ای آروم آروم ازش فاصله گرفت :
_هی مستر پارک تو زیادی خطرناکی ..
چان ابرویی بالا انداخت و با لحنی که بوی طعنه میداد گفت :
_زیادی زود فهمیدی ، دیگه فکرنکنم فایده ای داشته باشه ..

داشت با خنده ی مسخره طوری به دور شدن تهیونگ نگاه میکرد
که رد شدن بکهیون از کنارش ناخوداگاه جلب توجه کرد .
_کجا ؟
با تعجب پرسید و راه افتاد دنبال پسرکوچکتر ..
_دارم میرم تو ماشین
_خب باهم میریم ..
لحن عادی و معمولی مرد باعث شد بک تو جاش بایسته و ثانیه ی بعدش رو هم سمتش بچرخه ، حالا نگاهاشون بهم بود :
_ازونجایی که شما حتما یسری کارکوچیک با اون افسرا داری من
ترجیح میدم تو ماشین وقت بگذرونم ..
چانیول با علامت چشم و ابروی بکهیون به پشت سرش نگاه
انداخت و تونست چند تا از افسرایی که بهش چشم دوخته بودنُ
ببینه .
_آ .. اوکی ، زیاد طولش نمیدم
با جواب گرفتن از بکهیون سمت افسری که هنوز ایستاده بود رفت
و وقتی بهش رسید گفت :
_من درخدمتم!

♧▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎♤

با بسته شدن صدای در پلکای سنگینشُ از هم فاصله داد و با جابجا شدن رو صندلیش مرد رو متوجه بیدار بودنش کرد ..
چانیول با خستگی روی صورتش که کاملا برای پسر قابل تشخیص بود برگشت سمتشُ با لبخند کمرنگی قیافه ی آدمایی رو به خودش که اصلا دلش نمیخواست سهمی تو بیدار کردنش داشته باشه ..
_باورکن درُ آروم بستم !

بکهیون " اوم " بیحالی کشید و دوباره تو جاش لش کرد :
_بیدار بودم ..
چانیول ماشینُ به حرکت انداخت :
_میگم حالا که بیداری نظرت چیه بریم رستوران یچیزی بخوریم ؟
پسرک سری به نشونه "نه" تکون داد ..
_چرا ؟
_خوشم نمیاد وقتی دارم غذا میخورم هزارتا چشم روم باشه ..
مرد آروم به لحن تخس پسر خندید :
_خب پس چطوره دنیای بعدیتُ به عنوان یه آدم عادی زندگی کنی؟
_خوبه ... البته با تو !
لبخندِ رو لبای مرد پررنگتر شد و با نیم نگاهی به پسر دستشُ بین دست خودش گرفت و فشرد :
_چرا انقدر سردی ؟ بذار بخاریُ روشن کنم ..
خواست دستشُ جدا کنه تا سمت بخاری ماشین ببره اما سفت شدن
گره دست بکهیون باعث شد برگرده و تو سکوت نگاش کنه ..
_دستت گرمم میکنه
کوتاه توضیح داد و به جلوش زل زد و به نگاهای کوتاه اما عمیق
مرد توجهی نشون نداد .
_منم دوست دارم
مرد با لحن منظور داری گفت و لب پسرکوچکتر کش اومد ولی بدون نگاه بهش جوابشُ داد ..
_منم ..
_تو چی؟
_وقتی میدونی اذیتم نکن ... خوشم نمیاد !
چان ابرویی بالا انداخت :
_ولی من خوشم میاد بشنومش
_دوست دارم
_اها حالا شد .. بیبیِ بوی تخس من

🏐 Volleyball Stars 🏐Where stories live. Discover now