𝐄𝐩 16

601 140 3
                                    

بعد از اینکه تونسته بود بکهیونُ دلداری بده و برگردونتش به
خوابگاه برگشته بود به سالن تا تهیونگُ پیدا کنه ولی وقتی بین
نگاش با دیدن بچه های دیگه و پیدا نکردن تهیونگ مواجه شد
سمت کریس قدم برداشتُ صداش زد:
_کــریس
دستای مشغول کریس که مدام به توپ ضربه میزدن با صدای کوک بی حرکت شدن ، نگاش سوالی برگشت سمت پسر کوچیکتر و اروم پرسید
" چیزی شده؟ "
کوک سری به نشونه اینکه چیزی نیس تکون داد:
_تو تهیونگُ ندیدی؟؟
_نه تا همین چند دقیقه پیش که داشتم تمرین میکردم همینجا بود
حالا نمیدونم کجا رفته!!
تاعو که داشت به مکالمشون گوش میکرد ، سمتشون اومدُ رو به
کوک گفت:
_من دیدمش رفت سمت رخکن نمیدونم اونجا باشه یا نه!
بعد تموم کردن حرفش نگاه زیری به کریس انداخت ولی از اونچه
که تصور میکرد خیلی به دور بود انتظار داشت نگاه کریس به اون
باشه ولی پسربزرگتر مشغول چرخوندن توپ تو دستاش بود...
_ممنون
کوک خیلی سریع گفتُ سالنُ ترک کرد ، با نفسای بلندی که میگرفت
خودشُ به رخکن رسوندُ بدون اینکه ایجاد سروصدا کنه وارد شد.
نیازی نبود زیاد به خودش زحمت گشتن بده تهیونگ تو قسمت
اصلی رخکن رو صندلی پشت به اون با تکیه به دستاش خم شده
بودُ از همونجاهم معلوم بود که تو فکره.
رو نوک پاش قدم برداشتُ نفسشم حبس کرد تا تهیونگ اصلا متوجه اومدنش نشه ، زمانیکه کاملا بهش نزدیک شد خم شد زیر گوششُ خیلی سریع " هـــی " کشداری لب زد و کشید عقب.
چشمای درشت و هول کرده تهیونگ زمانیکه برگشت برای کوک
خیلی بامزه بود ، پسر بزرگتر از روی صندلی بلند شد و رو بهش با
فاصله ایستاد...
_تو اینجا چیکار میکنی؟؟
جونگ لبخند خبیثانه ای رو اروم اروم رو لباش اورد و کمی ام تو
جاش تکون خورد که از نظر تهیونگ خیلی مشکوک بنظر میرسید...
_خب یه شخص خاصی دوشب پیش زمانیکه داشت با من حرف
میزد فهمیدم که توی دستشویی درحالــه...
داشت ادامه میداد که دستای تهیونگ بالا اومدن و باعث شد
کمی مکث کنه...
_چیه؟
جونگ کوک با تعجب و چشمای گرد شده گفت و تهیونگ سری
تکون داد:
_ادامه نده... منظور خاصی نداشتم فقط میخواستم جوابتو بدم که یه موقع ناراحت نشی از اینکه من عمدا نخواستم جوابتو بدم.
کوک دست به سینه ابرویی بالا انداخت:
_خب که چی؟؟
الان داری مظلوم نمایی میکنی تا من به کسی نگم؟
چشمای گشاد شده تهیونگ از حرف لعنت شده ی جونگ نزدیک
بود کف دستاش پهن شه...
_چی گفتی؟؟ ببینم نکنه از اولم همین قصد و داشتی؟
پسرک پوزخند خبیثانه ای زد:
_تو مجبورم کردی !
تهیونگ خیلی مصالمت امیز بهش اشاره زد :
_مثل یه بچه خوب بیا اینجا
جونگ کوک فاصلشُ بیشتر کرد:
_نمیخوام همینجا راحتم
تهیونگ با یه اخم ریز سمتش خیز برداشت:
_بهت ... گفتم... بیا ... اینجا
کوک با اومدن تهیونگ سمتش از جاش پریدُ شروع کرد به چرخیدن دور کمدای رخکن..
با هر چرخی که میزد و بیشتر از دست تهیونگ در میرفت باعث
میشد پسر بزرگتر لباش عین یه چوب خط بشه و از درون خودشُ
حرص بده اون نیم وجبی داشت از احساسات پاکش سواستفاده میکرد...
حس میکرد یه احمقه که مدام از این بانی فسقلی رو دست میخوره با رفتن کوک پشت کمد بزرگه ی رخکن ، نیشخندی زد یه لنگه از کفششُ دراورد و انداخت اونطرفُ خودشُ از طرف دیگه سمت پشت کمد کشید و جونگ با دیدن کفشش بدون هیچ صبرکردنی به پشت چرخیدُ قبل ازینکه بتونه فرار کنه تو بغل تهیونگ فرورفتُ پلکاش از شوک زیاد روهم فشرده شد...
_هرقدرم خنگ باشم به خنگی تو نمیرسم
تهیونگ حرفشُ با خنده زد و به صورت خشک شده ی پسر خیره
شد....
_چیشد؟؟ چرا چیزی نمیگی؟
نگاه کوک درلحظه ازش جداشد و با هل دادنش سمت در رفت
تهیونگ فهمیده بود قضیه چیه و مشکل کجاست!!
با دو قدم بزرگ خودشُ بهش رسوند و از شونه اش نگهش داشت:
_صبرکن کوکی
پسرکوچکتر با نگرانی برگشتُ نگاش کرد...
تهیونگ با ارامش باهاش چشم تو چشم شد:
_گفتم که دیگه اذیتت نمیکنم!
خیلی اروم زمزمه کرد و با نزدیک کردن صورتش لباشُ رو لبای نرمش کشید...
هرچقدر که فشار لباشُ بیشتر میکرد دستش بیشتر بالا میومد با
نشستن پشت گردنشُ محکم کردن تکیه گاهش چشماشُ بست و
حلقه شدن دستای پسر کوچکتر دورش باعث شد لبخند کمرنگی بزنه.

🏐 Volleyball Stars 🏐Where stories live. Discover now