𝐄𝐩 30

590 118 19
                                    

لطفا بعد خوندن داستان ووت دادن حتما ووت بدید ممنون🥰💙

==================================

با خستگی که تو تک تک نواحیِ بدنش حس میکرد کلیدُ از کیف
بسته شده به کمرش دراورد و داشت قفل درُ بازمیکرد که دستی
کنار دیوار درست نزدیک در فرود اومدُ باعث شد با تعجبُ اخم
کمرنگی امتداد دست شخصی که تقریبا پشتش قرار گرفته بود دنبال کنه و بعد از برگشتن سرش تنها چیزی که با چشمش ببینه یه عدد کیم جونگین با عینکی باشه که نصف صورتشُ بصورت جذاب و مرگی در برگرفته ...
_تو اینجا چیکار میکنی ؟

سهون شوکه پرسید و منتظر به جونگین خیره موند ..
مرد عینکی ابرویی بالا انداخت و ضربه ی ارومی به در زد
" بازش کن "
ادامه داد :
_دیگه کل کره فهمیدن دارین برمیگردین منم گفتم یراست بیام
اینجا سراغت ، نه اینکه حالا هردومون شخصیتای معروفی هستیم سخته باهم در ملع عام دیده شیم ...

با تکخنده جونگین خودشم به خنده افتاد و با هم وارد خونه شدن...
_هنوز کامل باهات راه نیومدما ، که اومدی دم خونه ام
سهون محض اطلاع گفتُ ساکشُ کنار مبل رها کرد ...
جونگین خودشُ روی مبل پرت کرد و نگاه ادامه داری بهش انداخت:
_میدونم فقط اومدم بهت تبریک بگم ، گلُ نمیبینی یا خیلی کوچیکه؟
سهون چشم غره ای بهش رفتُ به گل بزرگی که اندازه ی در
خونه اش بود نیم نگاه سریعی انداخت.
_خیلـــــــی
داخل اتاقش شد و یکم بعد تونست براحتی صدای خنده ی
جونگینُ بشنوه ، درواقع همه ی این پرخاشگری ها برای این بود که جونگین با صراحت به خونه اش اومده و اون درگیر خجالت
مزاحمی بود که افتاده بود رو هیکلش .

حولشُ برداشتُ از داخل اتاق داد زد :
_من دارم میرم حمومممممم !!
_نیازی نیس داد بزنی بیبی بوی من اینجام
پسرحوله بدست با شنیدن صدای مرد برنزه درست پشت سرش تکون سختی خورد و با چشمای بیرون زده با جلو کشیدن خودش به عقب برگشت...
_تو ... کی اومدی تو اتاق؟
جونگین بیشتر بهش نزدیک شد و حرکتش سهونُ درلحظه مجاب کرد که عقب بکشه...
_وقتی تو فکر بودی !
سهون با حرکات ضد و نقیض جونگین با لکنت گفت :
_خـ.. خب پس من ...میـ...میرم دوش بگیرم

جونگین روی تخت نشست :
_باشه برو ولی چرا حس میکنم یه نفر اینجا ترسیده؟
پسرک هول خورد ... یعنی انقدر حرکاتش ضایع بود ؟

سریع خودشُ جمع و جور کردُ سمت حمام قدم برداشت:
_اشتباه فهمیدی حتما چشمات عیب پیدا کردن!!
تا زمانیکه از زیر نگاهای جونگین دربره مرد داشت با لذت نگاش
میکرد بعد از خارج شدن از دیدش رو تخت دراز کشید و چشماشُ
بست ..
داشت بخاطر اون خودشُ محدود میکرد ، چرا؟
داشت به خودش مقبولوند که اون تحت تاثیرش قرار داده؟
یا شایدم سفیدی بیش از حدش جذبش کرده بود !!
با چشمای بسته خندید ...
"اون واقعا سفیده"
هیکلشم کاملا بیبی طوره ، اوه درسته دقیقا بخاطر همین بود که
چشم کیم جونگینُ گرفت ...
دوباره خندید و اینبار به خودش قول داد تا جلوی افکارشُ بگیره
چون ممکن بود تا درازا بکشه و سهون با بیرون اومدن از حمام
فکرکنه داره یه دیوونه رو روی تخت تماشا میکنه ، بهرحال باید
ابهت خودشُ حفظ میکرد اون کیم جونگین بود.

🏐 Volleyball Stars 🏐Where stories live. Discover now