𝐄𝐩 27

494 115 0
                                    

با یکی از دستاش چمدونُ نگهداشته بود و از دست دیگشم برای
گرفتن شماره مادرش درواقع داشت استفاده میکرد ، تنها کاری که
بعد از اومدن به اروپا بهش حس مهم بودن داده بود انجام همین
یه قلم کار بود..
_عو ... اوما
همین طور که به نصیحت های مادرش گوش میداد سرشم ناخوداگاه تکون میداد :
_بله .... اوما
کلافه از حرفای تکراری مادرش به جلوی خودش که سهونِ درحال
حرکت رو میدید خیره شدُ دسته ی چمدونشُ بار دیگه تو دستش
جابجا کرد..
_ولی من مطمئنم بالاخره یروزی از نصیحت های تکراری خودتم
خسته میشی اوما هوم؟؟
مثل تمام بچه های دیگه باید بگم مادر ، من 5 سالم نیس که گم
بشم یا نتونم از پس کارام بربیام حالا که صدامو شنیدی دیگه قطع میکنم!!
نفسی گرفت و حالا که گوشیُ به جیب شلوارش هدایت کرده بود
حس راحتی و فضای بیشتری تو دستاش داشت پس با چند گام بلند خودشُ به سهون رسوند و متوجه شد از زمانیکه راجب کبودی دستش ازش پرسیده تا الان زمان زیادیُ توی افکار خودش سپری کرده.
_هی سهون ؟
با صداش برای پسر تلنگری ایجاد کرد و نگاه سهون به سمتش
برگشت انگار هنوزم توی خلسه ی کوچیکی بود..
_چیه؟
نگاه متفکر بکهیون باعث شد از گارد فکری خودش عقب نشینی
کنه تا دوستش بیشتر از این بهش شک نکنه چون اصلا دلش
نمیخواست اون بدونه که یه روز قبل چه اتفاقی بین خودشُ جونگین افتاده!!
_مطمئنی که درست اومدیم؟
اخه خیلی وقته داریم یه مسیرُ بی هدف میریم!
سهون به کارتاش نگاه انداخت و نگاهیم به درهای بزرگ توی سالن
طویلی که داشتن توش قدم برمیداشتن :
_نه مطمئنم همینجاست ! مربی گفت همین مسیرُ برین پیداش
میکنین
پسر قدکوتاه پوزخند صداداری زد :
_مطمئنی میشه به اون اعتماد کرد؟
منکه همین الانشم یقین دارم که راهو بهمون اشتباه نشون داده و...
هنوز حرف پسرک تموم نشده بود که صدای سهون که میگفت "
پیداش کردم " مهری شد برای بسته شدن دهن بک.
خب خیلی باور نداشت که سهون حرفاشُ نشنیده باشه پس حتی
اگه توی این زمان تمام حرفاشُ به تخمش میگرفت بکهیون کاملا
راضی بود اما قرار نبود که هردقیقه ضایع بشه !!؟
_فقط یچیزی کنجکاوم کرده !
صدای هیجانی و شگفتزده سهون ، بکهیونُ مجاب کرد تا بهش نگاه
بندازه :
_راجب چی حرف میــ...
_بقیه بچه ها دقیقا کجا هستن؟
بازم سهون پریده بود وسط حرفاشُ باعث شده بود فیگور لبای
خوشحالتش به یه خط بی انتها مبدل شه...
با تنه ای که بکهیون بهش زد کمی به جلو متمایل شد و یکم بعد
صدای کلافشُ شنید:
_شما نمیخواد نقش گانگسترُ بازی کنی الان ، فقط کارت اتاق منو رد کن بیاد که بدجوری خستم ..
سهون از لحن جدی بکهیون خیلی محترمانه کارتُ بهش داد و با
داخل رفتنش توی اتاق ، خودشم مسیر اتاق خودشُ پیش گرفت.

________________

_نمیشه همینجا بمونی؟
کریس دست به کمر به پسرک روی تخت که با لبای اویزون داشت
ازش میخواست که خودش به همراه وسایل هاش اینجا باشن خیره شد و ابرویی بالا انداخت:
_اینجوری خیلی ضایع میشه بهمون شک میکنن ، بعدشم فکرمیکنی حالا چون اینجاییم دوربینا ولمون کردن؟؟ اونا همجا هستن تاعو ..
لحن جدی کریس باعث شد تاعو با لجبازی روی تخت غلت بخوره و صدای لوسطوری ای از لباش بیرون بده!
لبای کریس روهم فشرده و ابروهاش بسمت بالا رفتن:
_الان داری خودتُ لوس میکنی بچه؟
تاعو با اویزون کردن پاش از تخت و بالا گرفتن سرش به کریس از زیر موهای چتری شده روی صورتش خیره شد و سر تکون داد.

🏐 Volleyball Stars 🏐Where stories live. Discover now