𝐄𝐩 33

355 95 0
                                    

5 دقیقه ای میشد که داشتن تو سکوت نفسای ارومی میکشیدن ،
تهیونگ اما از ثانیه های بعدش با شیطنتِ لرزوندن مردمکاش کاریُ میخواست انجام بده که مغزش بهش دستور میداد.

به پهلو برگشتُ با انگشت اشاره اش کام ریخته روی شکم کوک رو جمع کرد و خیلی سریع گوشه لبش هدف رفت .
صدای اعتراض پسرک با خنده ی تهیونگ درهم آمیخته شد و دوباره سکوتی بینشون حاکم شد البته تا قبل از اینکه گوشیِ جونگ کوک زنگ بخوره.
صدای زنگ باعث تکون خوردن پسرک تو جاش شد اما صدای
اعتراض تهیونگ خیلی پررنگ تر بود :
_بیخیالش الان مزاحم نمیخوایم
جونگ کوک با حرف تهیونگ بیخیال توجه نشون دادن به گوشیش
شد و دوباره ولو شد روی تخت اما زنگ دوم اینبار خود تهیونگُ
مجبور کرد تا موبایلُ برداره!
_بلــ
نتونست کامل حرفشُ از دهنش بیرون بکشه چون سیل رگباری
حرفای بکهیون توی گوشی به همراه صدای ترسیده و وحشت
زده اش بسرعت پخش میشد :
_لعنتیا چرا گوشیُ برنمیدارین؟ ساختمون سالنمون آتیش گرفته
میدونی چندبار بهت زنگ زدم ، خودتونُ زودتر برسونین ، گـــــــاد
تمام وسایلام به فـــــــــــاک رفت.
و کمی بعد صدای " بییـــــب " پایان تماسشون بود!!
_چیشده تــــــــه ؟
_فقط بلندشو خودتو تمیز کن که بریم !
عین فنر از تخت جداشد و مشغول تمیز کردن تنش شد
جونگ کوک عصبانی رو تخت نیمخیز شد و همونطور که با اخم
کارای پسر مقابلشُ دنبال میکرد دوباره گفت:
_چیشده بهت میگم؟
_ساختمون باشگامون آتیش گرفته
با همین یه جمله برق از چشمای کوک پرید و صدای دادش تهیونگُ
واس لحظه ای تو جاش خشکوند :
_دوربین عکاسییمممممم تهیونگ ، رم عکاسیم برای اخرین بار
توش بود ، عکسامووووون
با عجله از تخت پرید پایین و سریعتر از تهیونگ خودشُ تمیز کرد و از خونه اش زد بیرون!

▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎

داشت با تلاش بدون کوچیک ترین جلب توجهی خودشُ به
ساختمون میرسوند که شونه هاش توسط بک و تهیونگ به عقب
کشیده شدن...
بکهیون ترسیده با صدای بلندی بین اون همه شلوغی داد زد :
_دیوونه شدی احمق میسوزی ، آتیشُ ببین !
_دوربینم اونجاست عکسامون بــــــــک
تهیونگ با اخم و عصبانیت به عقب هل کوچیکی دادش :
_به درک فراموشش کن!
چشمای جونگ کوک تر شد ... تک تک خاطره هاش اون تو بود ،
توی اون ساختمون لعنت شده اونوقت به راحتی میگفت که
فراموشش کنه ؟
آروم عقب کشید و با نگاه ماتش به ماشینشون تکیه داد.
طولی نکشید که اتفاق غیرممکن و وحشتناک تری افتاد ، صدای
پلیسی که از توی بلندگو میگفت یکی اون توعه !!
دلش لرزید ، ولی چانیولش نبود مطمئن بود !!
زمانیکه بهش زنگ زده بود گفت که خودشُ زودتر میرسونه!
_جونگ کــــــــــــوک
با هول خوردن شونه هاش چشمای بیرون زده اشُ همراه با بدن
شلش به عقب برگردوند و نگاه سرگردونُ وحشت زده ی تهیونگُ
دید ...
_جونــــگ
صدای تحلیل رفته اش خاموش شد و بدن بی جونش روی زمین
فرود اومد.

🏐 Volleyball Stars 🏐Where stories live. Discover now