𝐄𝐩 28

649 134 5
                                    

درُ بیصدا پشت سرش بست و نفسشُ اروم اروم بیرون داد ، به
گوشیِ تو دستش که هنوز صفحه اش روشن بود و اسم کیم جونگین روش خودنمایی میکرد زل زدُ دوباره برای تماس گرفتن مردد شد.

انگشتای دستش کلافه بالا اومدنُ با چنگ ملایمی موهای سرشُ بهم ریخته کردن ، باسنش خیلی اسلوموشن طور روی تشک تخت فرود اومد اما نگاهش هنوزم روی صفحه تاریک شده رو به خاموش گوشی بود ناخوداگاه قبل از اینکه صفحه قفل شه انگشتش روش نشستُ با یه لمس کوچیک دوباره صفحه به روشناییِ قبلش برگشت اما با دفعات قبل یه تفاوت دیگه داشت اونم این بود که اینبار از انگشتش علاوه بر روشن کردن صفحه برای زنگ زدنم استفاده کرده بود.
چشماش به صفحه بود و گوشاش تعداد زنگ هارو میشنید اما
افکارش داشت جای دیگه ای سِیر میکرد ، داشت به این فکر میکرد زمانیکه جونگین گوشیُ برداشت چی بهش بگه اصلا چرا بهش زنگ زده بود؟
" دوباره و دوباره این سوالُ از خودش پرسیده بود "

..........

با زنگ خوردن موبایلش با اعصاب خوردی برشداشتُ قبل از اینکه
فکرکنه دوباره دستیار سمجش زنگ زده تا بازم مخشُ بخوره نگاش به اسم تماس گیرنده افتادُ برای زدن دکمه سبز کمی تعمل کرد.
" چیشده بود که حالا داشت بهش زنگ میزد ؟ "
" پشیمون شده بود ؟ "
" یا شایدم قرار بود یه غافلگیری دیگه تحویلش بده ؟ "
با چیده شدن این مدل افکار توی ذهنش تمام حساش یجا ازبین رفته بودنُ حالا فقط داشت با صدای بلندش یکی از محافظای نزدیکشُ پیش خودش فرامیخوند.
یکم بعد با باز شدن در مرد نفس نفس زنان با تعظیم کوتاهی به
جونگین نزدیک شد :
_بله رئیس اتفاقی افتاده ؟ زنگ بزنم به دکتر؟
نگاه بیحال جونگین همراه با جلو کشیدن موبایلش روش خیره موند با دیدن نگاه گنگ محافظش چندباری گوشیُ تو دستش تکون داد:
_بگیرش چرا داری عین احمقا نگام میکنی؟
محافظ با جلو کشیدنِ آروم دستاش موبایلُ گرفت ولی همچنان
نگاش به رئیسش رنگ گیجی داشت.
_باید .... چیکار کنم؟
جونگین نفسی گرفت :
_باید تماسُ جواب بدیُ بجای من باهاش حرف بزنی اگه پرسید چرا صدات اینجوری شده بگو که مریض شدمُ حالم بده تماسم رو حالت اسپیکر بذار فهمیدی؟
محافظ با کشیدن دکمه سبز سری تکون داد و منتظر حرف زدن
شخص تماس گیرنده شد.
زیاد طول نکشید که صدای اروم و سوالیِ سهون توی گوشی پخش شد
_یُبسیو ؟ .... کیم جونگین شی؟
محافظ با نگاهی که خنگی ازش میبارید به جونگین خیره شد و
باعث شد مرد با بلند شدن از جاش ضربه ایم به پیشونیش بکوبه...
کاغذ و قلمی برداشتُ به محافظ اشاره زد که بهش نزدیک شه...
چیزی رو برگه نوشتُ به مرد نشون داد :
" صداتُ عوض کن و بهش بگو خودمم "
محافظ سری تکون داد و حالا مخاطب حرفاش سهون بودن :
_اوممم ... خودمم
حالا نوبت سکوت سهون از اونور خط بود انگار صدایی که باید
میشنیده و نشنیده...
_صداتون چرا تغییر کرده؟
جونگین مشغول نوشتن بود اما حینش شنیدن صدای محافظش
باعث شد دست از نوشتن بکشه.
_یکم مریض شدم... همین
جونگین نیشخند یکطرفه ای زد و ابروهاش بالا رفت ، توی نگاش
حالا تحسین خاصی دیده میشد.
صدای سهون باعث شد از افکار چند لحظه ایش بیرون بکشه.
_خـ .. خب حالا بهتری؟
محافظ کمی تو جاش معذب شد و نگاه زیرشُ به رئیسش داد
و نگاهش جونگینم غافلگیر کرد اما سریع به خودش اومد و نوشت:
" بگو بد نیستم ، بعدش بگو چطوره که این موقع زنگ زدی بهم؟ "
_بد نیستم ... چطوره که زنگ زدی بهم ؟
صدای معذب سهون به فاصله ی چند ثانیه توی گوشی پخش شد:
_خب ... فقط میخواستم حالتُ بپرسم ، اتفاق اون روز واقعا
ترسوندتم و میخواستم مطمئن شم که حالت خوبه !!
پوزخندی رو لبای جونگین شکل گرفت و دوباره رو کاغذ نوشت :
" بهش بگو الان ؟ "
مرد سری تکون داد و سعی کرد صداش بی حس بنظر برسه :
_الان ؟
سهون که از رفتار عجیب و سرد جونگین کلافه شده بود با عصبانیت نسبتا اشکاری گفت:
_داری کاری میکنی بیشتر از زمانیکه صحبتم باتو رو استارت زدم معذب شم جونگین !!
جونگین تند تند حین صحبت سهون مشغول نوشتن شد:
" نفس کلافه بکش و بعد بهش بگو اگه معذب شدی پس نباید
اتفاق اون روزُ انجام میدادی وَ نباید حالا حالمو میپرسیدی اونی که اینجا باید معذب باشه فکرکنم من باشم!! "
مرد نفس کلافه ای کشید و سرشُ بیشتر رو برگه خم کرد:
_ اگه معذب شدی پس نباید اتفاق اون روزُ انجام میدادی وَ نباید
حالا حالمو میپرسیدی اونی که اینجا باید معذب باشه فکرکنم من باشم!!
حالا به وضوح داشت صدای عصبانیِ سهونُ میشنید و اخمی بین
ابروهاش رد مینداخت...
_خیله خب کیم جونگین بیشتر از این مزاحمت نمیشم که معذب
نشی...
_صبرکن
صدای جونگین توی گوشی پخش شد و محافظ متعجب از موقعیت پیش اومده گوشیُ به صورت رئیسش بیشتر نزدیک کرد...
_چیه ؟ میخوای بیشتر تحقیرم کنی؟ چیز دیگه ایم هرچند نمونده که بخوای باهاش عذابم بدی کیم جونگین...
با حرص و تحکم خاصی اخر حرفاش صداش زده بود.
جونگین با رها کردن نفس خسته اش به محافظش با دست اشاره زد که مرخصه ، با رفتن مرد روی تخت نشست:
_تحقیرت نمیکنم ، تمام حرف من موندنت پیش خودم بود نمیدونم فهمیدن کجای حرفم انقدر برات سخته !!
_همه جاش ، با خیلیا رابطه داشتیُ من فکرمیکنم داشتن منم فقط اضافه کردن یه پسرخوشگل دیگه به کلکسیون اموالته !
غیر اینه ؟ یعنی میگی دارم اشتباه میکنم؟
جونگین سکوت کرد و سهونم از این فرصت برای ادامه حرفش
استفاده کرد:
_اگه اشتباه میکنم پس نشونم بده !! نشون بده چقدر میتونی
خوددارباشی ...
مرد که منظور پسرک رو خوب نفهمیده بود با گنگی پرسید:
_منظورت چیه؟ چجوری ؟
_وقتی برگشتم باید نشونم بدی که جز من قرار نیس پای کَس
دیگه ای به عمارتت باز شه ...
لبخندی رو لبای جونگین نشست که با ادامه ی حرف بعدیش به کل
نابود شد..
_حتی اگه برای یه شب کردن باشه کیم جونگین ، در اون صورته که قبول میکنم باهات هماهنگ شم !!
_هماهنگ ؟ یعنی چی؟
مرد متعجب پرسید و سهون از اونور خط یکم معذب شد :
_خب ... منظورم ... خب ...( یهو از کوره در رفت ) خودت بهترررر
میدونــــــــی !
صدای خنده ی بلند جونگین باعث سکوت پسرک شد و یکم بعد
درست زمانیکه مرد دست از خندیدن طولانیش برداشت گفت :
_خب جوابتُ میشنوم!
جونگین نفسی گرفت و با لحنی که هنوزم رگه های خنده توش
شنیده میشد گفت:
_من حرفی ندارم ولی به یه شرط !!
_چه شرطی ؟
صدای کنجکاو پسرک باعث شد هوس کنه کمی سر به سرش بذاره :
_وقتی اومدی کره باید تو طول هفته دوبار زیرم باشی
با تموم کردن حرفش براحتی میتونست حس کنه که چشمای پسرک تا حد زیادی گشاد شده.
_چـ ... چــــی؟
_من هرهفته حداقلش دونفر و میکنم بعد تو یهو ازم میخوای این
عادت خــــــوبُ (خبیثانه کشید ) بذارم کنار پس باید عواقبشم
خودت بپذیری درست میگم؟
پسرک رو تخت جابجا شد و رنگ گرفتن گونه هاشُ از پیچ خوردن
دلش فهمید :
_یکم خجالت بکشی بد نیست ، هرجور خوددانی حرف من همونی
بود که زدم نمیخوای میتونی براحتی ردش کنی و هرهفته دو نفرُ زیر خودت داشته باشی.
_یـــا یـــا یـــا
شوکه و ناباور اعتراض کرد و با شنیدن بوق ممتد گوشی شوک
بیشتریُ متحمل شد..
_اون بچه چطور میتونه برام رئیس بازی دربیارهُ بهم دستور بده؟
_هـــهه
چندتا تک خنده تو فضای خالی پخش کرد و گوشیُ به میز کنارتخت پرتاب کرد ، رفت تو فکرُ داشت با خودش کلنجار میرفت که بذاره اون بچه تمام روتینگ های زندگیشُ بهم بریزه و وارد دنیاش شه یا نادیده اش بگیره و بزور اونو به دنیای خودش بکشونه.

🏐 Volleyball Stars 🏐Onde as histórias ganham vida. Descobre agora