𝐄𝐩 48

284 77 7
                                    

وقتی چشماش و باز کرد همه جا تاریک بود ، فقط نور‌ چراغ خواب روشناییِ کم سویی توی اتاق مینداخت ..

کمی به دو طرفش نگاه انداخت و با نیمخیز شدن تو جاش با اتاق خالی مواجه شد ، این موضوع باعث شد با نگرانی از جاش بلند شه و به بیرون از اتاق سرکی بکشه ..

وارد راهرو شد و چشم های کنجکاوش به محض خروج از اتاق بکهیون رو روی مبل پیدا کرد ، نفس راحتی کشید و سمتش قدمای بیصدایی برداشت ..
با دیدن صورت آرومش ناخوداگاه لبخندی زد و سعی کرد بدون ایجاد کمترین سروصدایی پیشش پایین مبل بشینه .
دستش و به نشیمنگاه مبل تکیه داد و همونطور که به صورت بکهیون نگاه میکرد خاطراتشون رو مرور کرد .

اذیت کردنای وروجک جلو چشماش و عاشق شدنش ، اشک ریختناش ، دنبال کردناش .. با فکر به چسب ریختن تو لباسش و آب ریختن روی سرش لبخند عمیقی زد و دستش جلو رفت چند تار مویی که روی صورتش پخش شده بودن کنار زد و جوشی که روی پیشونیش بودُ لمس کرد ، اخمای پسرک با لمس شدن جوشش که از قضا انگار دردم داشت کمی درهم شد.

چانیول درحالیکه دستشُ بسرعت پس میکشید لبشُ گزیدُ خودشُ جمع و جور کرد‌.
یادش به اون روز بارونی افتاد و اخم کرد ، با حفظ همون اخم با نگاه به بکهیون ، پسرکِ خوابیده رو تو افکارش سرزنش کرد..

″پسره ی احمق مثلا میخواست ثابت کنه نیازی به کمک من نداره ″

یکم تو جاش جابجا شد و اینبار جا خوردنش زیر تخت خونش توی ذهنش پررنگ شد ، تکخند بیصدایی زد و با بیاد آوردن حرفایی که اون موقع بهش زده بود اینبار خودشُ سرزنش کرد.

تو جاش خم شد و برای بلند شدن از لبه ی مبل کمک گرفت و لحظه ای که میخواست بایسته سرش تیر کوچیکی کشید و باعث شد گره ابروهاش محکمتر شه.
_لعنت

زیرلب زمزمه کرد و بکهیونُ از روی مبل تو بغلش هدایت کرد ، پسرکوچکتر از جابجایی که داشت نفس عمیقی بازدم کرد و

ازونجایی که جای گرمش حالا سرد شده بود خودشُ تو بغل مرد جمع کرد.

حرکاتش باعث شد دستای چان برای حل کردن اون بدن کوچولو تو اغوشش تمام تلاشش و بکنه ..
خیلی آروم و بیصدا پسر روی دستشُ یه سمت تخت گذاشت و خودشم کنارش جا داد .
سمت بک برگشت و به صورتش نگاه عمیقی انداخت ، زیر لب زمزمه کرد:
_خواستنی

دستشُ از کنار بدنش بالا کشیدُ با بلند کردن سر بک زیرش جا کرد ، پسرک با جابجا شدن بدنش ، تکونِ کوچیکی خوردُ چشماش آهسته باز شد ، با دیدن صورت چانیولُ چشمای بازش با نگرانی که جاشُ به آرامش قبلش داده بود دستشُ بالا آوردُ گونه ی مرد رو لمس کرد :
_میدونی چقدر نگرانت بودم؟

لحن دلخور و نگران پسر توی بغلش باعث شد لبخند ضعیفی بزنه:
_خوبم بکهیون .. (مکث کرد) خیلی خوبه که به کسی زنگ نزدی!

🏐 Volleyball Stars 🏐Where stories live. Discover now