𝐄𝐩 40

359 82 1
                                    

با فکر به صحبتای یک ساعت پیش دکتر چوی و اینکه بازم سهون دست از لجبازی کردن برنداشته بود ، خودشُ به بیمارستانی که پسرِ مریض بهش مراجعه کرده بود رسوند و توی ماشین نگاه منتظرش رو روی هر شخصی که از در شیشه ای بیمارستان عبور میکرد و متاسفانه سهون نبود مینداخت تا بتونه بعد از یه انتظار تقریبا طولانی پیداش کنه و تایمی برای صحبت کردن باهاش بدست بیاره ..
کمی توی ماشین از بیکاری و نیم پز شدن بدنش تو جاش وول زد و چشمای تیزش به محض دریافت کردن سیگنال هایی از سهون روش بی حرکت موند ، لحظه ای همه ی حرفایی که قرار بود بهش بزنه رو یدور توی ذهنش مرور کرد و ماشینُ روشن کرد ...

با هرسختی که بود خودشُ به لبِ خیابون رسوند تا با تاکسی به خونه برگرده ، از بدشانسیش بدنش روز بدی و برای ناسازگاری انتخاب کرده بود و حالا تقریبا لباسش به بدن نمدارش چسبیده بود .. داشت بی هدف به ماشین های درحال عبور نگاه گذرایی
مینداخت که ماشین مشکی رنگی جلوی پاش ترمز کرد ، نگاه
کنجکاوشُ با مکثِ کم اونم بخاطر خوردن نور آفتاب به مردمک
چشماش بالا اورد و همزمان شیشه ی ماشین مرد هم پایین کشیده شد ، با دیدن پارک چانیول ناخوداگاه فاصله ی ابروهاش از هم کم شد و همین عکس العمل باعث نیشخند کمرنگی رو صورت مرد شد :
_انقد از دیدن من خوشحال شدی؟
_از جون من چی میخوای جناب پارک؟
سهون با اخمای درهم گره خورده که بیشتر از چندلحظه قبل به
چشم میومد گفت و عملا رو از چان گرفت .
_بیا بشین تو ماشین تا بهت بگم
نگاه سهون دوباره برگشت سمت ماشین و مردی که هنوزم داشت بدون گرفتن چشماش ازش نگاش میکرد :
_خستم بعدا حرفاتون رو میشنوم ، الان میخوام برم خونه !!
_میرسونمت
چان لاقید گفت و‌ چشمای سهون با حرف‌چان جمع شد ، اون مرد لعنتی اصلا کم نمیاورد ، اصلا میشد باهاش بحث کرد؟؟
قیافه ی معذبی به خودش گرفت و در ماشینُ باز کرد ، تو ماشین که مستقر شد تونست خنکی رو راحت حتی از یه لایه عرق‌ رو لباسش هم حس کنه ..
_خوبه که هنوزم با تمام لجبازیات به حرفم گوش میدی !
سهون به محض رسیدن صدای سرزنشگر چانیول به گوشاش روشُ سمت پنجره چرخوند و‌آروم زمزمه کرد :
_فقط مجبورم !
_این اجبار و دوسدارم ..
با برگشتن نگاه پسر و سنگینی چشماش با نیم نگاهی بهش ادامه داد :
_چون به نفعمه .
سهون نفس کلافه ی صداداری کشید و دوباره رو از‌ مرد گرفت .
سکوت عمیق و طولانی بینشون رو گرفت ، سهون با این سکوت مشکلی نداشت اما چانیول‌ داشت بشدت با خودش کلنجار میرفت تا حرفشُ بزنه هنوزم نمیدونست از کاری که میخواست انجامش بده مطمئن هست یا نه !!

بعضی اوقات فکرمیکرد همه ش اشتباه محضه و نباید هیچوقت
انجام بشه اما نمیدونست چه تعهدیه که مجبورش میکرد به این افکار و انجامشون فکرکنه .
خیلی رُک و بی حاشیه حرفشُ زد :
_میخوام دوباره اون باشگاه و بسازم !
بعد از خالی کردن خودش نفسی بازدم کرد اما هنوزم سکوت سهون پابرجا بود ، پسر حسابی تو شوک حرفای پارک رفتهُ قادر به گفتن چیزی نبود انگار به گوشاش اعتماد نداشت ، باورنمیکرد که درست شنیده باشه .
_چیشد حرفم ارزش شنیدن نداشت؟
پارک از سکوت سهون کلافه بنظر میرسید با لحن عصبی زمزمه کرد و سهون با تکون ریزی به خودش اومد :
_نه ..نه اینطور نیست فقط فکرنمیکردم بخواین هیچوقت به انجام این کار فکرکنین .
_خب پس این یعنی خوبه ؟
_اوهوم
_تو اولین نفری هستی که دارم بهش اینو میگم .
_ممنون ..
_بنظرت میتونم دوباره بچه هارو کنارهم جمع کنم؟
_شاید اما راجب کریس ..
مکث کرد و چان با نیم نگاهی بهش منتظر بقیه حرفش موند :
_کریس چـی ؟
_فکرنکنم بتونه برگرده ، اخه پدرش کارای شرکت و داره میسپره بهش ..
چان همونطور که مشغول رانندگی بود متفکرانه حرفشُ بزبون
آورد :
_بنظرت حرف زدن کاریُ پیش میبره ؟!
سهون به سوال پارک فکر کرد ، خودشم نمیدونست اینکار نتیجه داره یا نه ولی خب میخواست که کریس این شانس رو با وجود چانیول داشته باشه !!
_انجام دادنش ضرری نداره .
چان سری تکون داد و دیگه چیزی نگفت هرچند سخت نبود تا سهون بفهمه که اون حسابی درگیره کاراییه که باید انجامشون
بده ...

🏐 Volleyball Stars 🏐Where stories live. Discover now