𝐄𝐩 15

624 138 3
                                    

_اقای پارک
سرچانیول از لای برگه های مقابلش بیرون کشیده شد و به دستیارش که کنار در ایستاده بود چشم دوخت:
_چیزی شده ؟؟
_ معاون جناب کیم زنگ زدن و گفتن یه قرار ملاقات برای فردا
بذارن تا قرارداد و ببندین!
چانیول سری تکون داد و بعد از رفتن دستیارش تو فکر رفت:
" چرا خود جونگین بهش زنگ نزده بود؟ "
سری تکون داد و دوباره مشغول رسیدگی به اون برگه ها شد.
با صدای بونگ پال دستیار مربی همه ردیف تو یه خط ایستادنُ
منتظر نگاشونُ به مرد مقابلشون که درگیر یه سری برگه بود دوختن.
این وسط بکهیون با خرج کردن تمام اعصابش و کلافه شدنش
سکوت خوابگاه و شکست:
_میشه بگین ما چیکار باید بکنیم؟؟
حس میکنم خیلی وقته اینجا ایستادیم
بقیه بچه ها اروم شروع کردن به حرف زدنُ جو رو شلوغ کردن...
بونگ پال سرشُ بالا اورد و طوریکه نشون بده واقعا کلافه اس
بهشون خیره شد:
_امروز مربیتون نمیاد جایی قرار داره باید بدون ایشون تمرین کنین تهیونگ خیلی اروم گفت:
_خب این خیلی خوبه که...
کریسُ سهون که کنارش بودن بی صدا خندیدنُ نگاه کنجکاو بکهیون روشون بود...
خیلی دلش میخواست بفهمه اونا دقیقا دارن به چی میخندن!!
جونگ کوک از بین همشون جواب داد:
_باشه پس یعنی الان بریم تو سالن؟؟
بونگ پال سری تکون داد و جهت دستاشُ سمت سالن تمرین گرفت و بچه ها بدون حرف دیگه ای به سمت سالن حرکت کردن...

....

چانیول با برداشتن کیف و وسایل قرار داد کمی تو جاش ایستاد...
" نمیتونست همینجوری بره ، از تنها بودن پیش جونگین متنفر بود
ترجیح میداد برای ملاقات باهاش یه جشن پر خرج تدارک ببینه که فقط مجبور نباشه حضورشُ تنها تحمل کنه ، بعد از حادثه ای که زمان بچگی براش اتفاق افتاده بود اصلا دلش نمیخواست باهاش دیداری داشته باشه و تا میتونه نفرتشُ دربرابرش بیشتر کنه.
با رد کردن چندتا گزینه که اصلا مناسب نبودن فکرش رسید به پسری که جونشُ نجات داده بود " اوه سهون "
سرشُ تکون داد ، درسته اون بهترین انتخاب بود ، اگه اونو همراهش میبرد مسلما میتونست بیشتر با جونگین اشناش کنه...
تماسی با دستیارش گرفت و بعد از گفتن اینکه سهونُ با پوشیدن
لباس بیرونی پیشش بفرسته گوشی و قطع کرد...
برگشت پشت میزشُ کمی منتظر موند ، قطعا پوشیدن لباسش
نمیتونست وقت زیادی بگیره.
کمی بعد از بیکاری و سکوت رو صندلیش تاب گرفتُ شروع کرد به
چرخیدن ، ذهنش ناخواسته به عقب برگشتُ درست سراون پسر شَر متوقف شد ، فکرش حول محور اون اتفاق خیلی یهویی میچرخید و بغض تو صداش...
الان که داشت بدون هیچ حسی بهش فکرمیکرد کارشُ پسندیده
نمیدید خیلی زیاده روی بود برعکس کردنش...
هرچند حس میکرد اون بچه با کینه به دل گرفتن ازش سر این
موضوع کاملا همه چیو جبران کرده ، جوری سر تمرین ها
نادیده اش میگرفت که هرکی نمیدونست فکرمیکرد اون یا پسر رئیس جمهوره یا وزیر...
با صدای تقه ای که به در خورد به خودش اومد و چشمهاشُ بازکرد
با " بیا تو " چانیول ، سهون داخل شد و با لبخند کمرنگی که سعی میکرد برای چاپلوسی مربیش خوب حفظش کنه جلو اومد و منتظر نگاش کرد:
_چیزی شده؟؟
چانیول مجبور شد برای جوابی که میخواست به سهون بده کمی تو حالت جدیش فروبره.
_خب من داشتم به وقت قراری که با کیم جونگین اسپانسرتون
گرفتم میرفتم گفتم شاید دلت بخواد که بیشتر باهاش اشنا شی ،
البته یکم جو خشک و تعداد محدود معذبم میکنه اینِ که گفتم
اگه دوسداری میتونی همراه من بیای...
سهون با شنیدن این خبر حس میکرد که نمیتونه رو پاهاش وایسه
دوست داشت؟؟
حتی اگه نمیخواستمم بازم پاهاش بدون اجازه اونو به جایی که
کیم جونگین بود میبرد... خوشحال سری تکون داد:
_البته مربی باعث افتخاره... ممنونم که بهم اجازه دادین
همراهیتون کنم..
چانیول راضی لبخندی زد و میتونست بفهمه که این اتاق برای این
پسر با هیجانات زیادی که بهش تحمیل شده مکان خوبی نیست
میتونست راحت حس کنه اگه یکم بهش اسون بگیره حتی قادره
سقف رو هم بکشنه..
از فکری که داشت میکرد لبخند رو لبش عریض تر شد..
از جاش بلند شد و خیلی سریع " بریمی " به لب اورد.
سهون خودشُ کنار کشید و پشت سر مربیش از اتاق زد بیرون ، از
پشت گاهی به هیکل ورزیده مربیش نگاه مینداخت و زیر لب
تحسینش میکرد ، واقعا ازینکه همچین مربی خوش قیافه و بفکری
داشتن راضی بنظرمیرسید چون قبل از اون قرار نبود کسی براشون
کاری انجام بده ..

🏐 Volleyball Stars 🏐Where stories live. Discover now