♻️ •Final Chaper•♻️

12.7K 1.6K 1K
                                    

با یه کمر درد ضعیف, شکم گرسنه و ذهن گیج ما بین ملافه های سرمه ای رنگی که عطری مابین مایع شوینده و اسپری بدن چانیول ازشون ساطع میشد, بیدار شد. اولش ذهنش گیج و مست بود و فقط پلک زد ولی کم کم حواسش سرجاش اومد و اولین کاری که کرد چرخیدن به سمتی بود که چانیول شب پیش خوابیده بود و تمام مدت بغلش کرده بود...ولی با یه جایی خالی مواجه شد و همین برای اینکه بدنش یخ کنه کافی بود. یعنی دوباره با هم خوابیده بودن و چانیول رفته بود؟ قبل از اینکه فکرهای بیشتری کنه از جا پرید و وحشت زده دنبال بلیزش گشت ولی چیزی پیدا نکرد و در نتیجه رکابی چانیول رو که از لبه تخت اویزون بود قاپید و خدا رو شکر کرد یه چیزی پاشه و بعد با سرعت جت از اتاق بیرون دوید.

-یول؟؟؟

وسط سالن بی اراده داد زد و وقتی جوابی نگرفت حس کرد میتونه همین الان بمیره.

-تو نمیتونی با من اینکارو کنی... نمیتونی... نمیتونی... دوباره نه...

با صدایی که میلرزید ضعیف گفت و بعد چند تا نفس بلند کشید و چند لحظه با منگی تمام فقط به روبرو خیره موند ولی یه دفعه یه صدای کوچیک از سمت اشپزخونه اومد و باعث شد بکهیون از جا بپره و به اون سمت هجوم ببره....و چانیول اونجا بود. با هدفون های کوفتیش روی گوشش جلوی گاز.

نفس لرزونش رو بیرون داد و با قدم های نامطمئن رفت سمت پسر بزرگتر از پشت بهش چسبید و بغلش کرد.چانیول تقریبا از جا پرید و با چشم های درشت شده چرخید سمتش و هدفونش رو برداشت و وقتی چشم های اشکیش رو دید شوکه ابروهاش رو بالا داد.

-چت شده؟

-فکر کردم رفتی.یعنی پشیمون شدی...

بکهیون ضعیف و معذب گفت و اب دهنش رو قورت داد. پسر بزرگتر چیزی نگفت فقط هدفونش رو از گردنش جدا کرد و گذاشت روی کانتر و بکهیون با لبهای اویزون پشت میز قرار گرفت. شاید با حرفش چانیول رو ناراحت کرده بود. این فکر باعث شد یه اه عمیق بکشه و سرش رو پایین بندازه اما اونقدری گرسنه بود که وقتی چانیول از املتی که درست کرده بود جلوش گذاشت سرش بالا اومد و بی اراده لبخند زد.

-خیلی خوشمزه به نظر میاد!

با نیش باز گفت و یه کم با چنگالش به غذای خوشرنگ جلوش ضربه زد و به چانیول که ساکت روبروش نشسته بود خیره شد و بعد چند ثانیه لبخندش وا رفت.

-چرا وقتی گفتم فکر کردم پشیمون شدی چیزی نگفتی؟

با استرس پرسید و نگاه پسر روبروش بالا اومد.

-چون شاید خودمم داشتم بهش فکر میکردم...شاید دیشب جوگیر شدم...رابطه داشتن باهات...فکرش...اذیتم میکنه...

رنگ بکهیون در کسری از ثانیه به سفیدی سفیده های تخم مرغ توی املتشون شد. دقیق چیزی که تصورش کرده بود داشت سرش میومد.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now