♻️ •S 2: Chapter 45•♻️

4.2K 812 113
                                    

لوهان نمیدونست که وضع خونه مشترکش با بکهیون همیشه اونطور بود یا از وقتی که مادربزرگش اعلام کرده بود قراره یه مدتی اونجا بمونه، همه چیز به شکل دراماتیکی بیشتر از همیشه به فاک رفته بود.

از شبی که با سهون رفته بود سر دیت و اون پیشنهاد رو ازش گرفته بود، انگار کارما با بکهیون و حتی دستگیره فلش تانک توالتشون یه قرارداد سفت و سخت بسته بود که هرطور شده لوهان رو مجبور به قبول پیشنهاد دوست پسرش بکنه.

از همون شب سعی کرده بود نشونه هایی که با محتوای " اینجا جای مناسبی برای یه ننه بزرگ پیر نیست " چپ و راست میخورد به کله اش رو نادیده بگیره و تا اونجایی که میتونه مستقل از رابطه اش، مشکلاتش رو حل کنه. اما بکهیون... جدا انگار شوخیش گرفته بود.

توی اون چند روز لوهان اکثر اوقات درحالی که یه گوشه خونه زانوهاش رو توی بغلش گرفته بود، از بکگراند اتفاقات توی خونه اشون رو تماشا میکرد و همه اش با خودش تکرار میکرد همه چیز اونقدرا هم بد نیست. همه چیز واقعا اونقدرا هم بد نبود.. تا وقتی که موجودی به اسم بیون بکهیون پاهای لعنتیش رو توی خونه میذاشت...

یعنی، لوهان همیشه میدونست که بکهیون موجود آزار دهنده و پر از میکروبی بود، اما اون چند روز اخیر... فقط حس زن حامله ای رو داشت که توی روز های آخر حاملگیش بود و دیگه واقعا نمیتونست ریخت شوهرش رو برای یک ثانیه هم تحمل کنه.

بکهیون هر روز درحالی که مثل یه رپر مادرزاد زیرلب بی وقفه فحش میداد و بین فاصله سه یا چهار فحش هم کلمه های " پارک " و "چانیول " از بین دندون هاش غرش میشد، به خونه میومد. کوله اش رو پرت میکرد یه گوشه و هر کدوم از لنگه های جورابش هم یه سمت خونه به پرواز در میومدن و بعد وسط هال ولو میشد. همونطور دراز کشیده، زیپ شلوار جینش رو پایین میکشید و حین خزیدن با باسن لخت سمت دستشویی، از پاهاش بیرون میکشیدش.

حتی یه بار که فکر کرده بود لوهان خوابه و اون درواقع با چشم های نیمه باز توی تاریکی رو کاناپه دراز کشیده بود، خیلی خونسرد وسط هال شلوارش رو کشیده بود پایین و توی بطری خالی آب معدنی شاشیده بود و بعدم از پنجره پرتش کرده بود توی کوچه...

اونشب با اینکه لوهان یه سکته قلبی نه چندان نصفه نیمه رو از سر گذروند، اما با این وجود سعی کرد سخت نگیره و صحنه ای که با چشم های بیچاره اش دیده بود رو فراموش کنه یا به خودش این باور رو بده که یا خواب بوده یا بکهیون مست بوده..‌. در نتیجه فقط خودش رو مچاله طورانه تر بغل گرفته بود و سعی کرده بود واقعا بخوابه... هرچند که تا صبح کابوس دنیایی رو دید که توی تمام سوپرمارکت ها و فروشگاه هاش عوض بطری آب معدنی، بطری جیش تصفیه شده داشت...

بعد یه شب پیتزا سفارش داده بودن و حین تماشای یکی از دراماهای آبکی تلویزیون مشغول خوردنش بودن که بکهیون رسما تیکه پیتزای نیم خورده لوهان رو از دستش کشید بیرون و چپوند تو دهنش و بعدم مقابل نگاه وحشت زده ی دوستش، بطری خانواده کولا رو برداشت و بدون اینکه از لیوان استفاده کنه یک نفس بالا رفتش.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Onde as histórias ganham vida. Descobre agora