♻️ •S 2: Chapter 57•♻️

4.8K 871 102
                                    

تو زندگی همه ادم ها یه چیزهایی هست که فکر میکنند محاله هیچوقت بهش دست بزنن...مثلا سهون میدونست که بکهیون دیگه محاله حداقل توی این زندگی تصمیم بگیره حتی برای شوخی هم شده رقص میله بره...یا میدونست دیدن لوهان توی یه دستشویی سر راهی از همون محالات بود...و برای خودش...این محالات زیاد نبودن اما مسلما یکیشون تصویر خودش در حال شستن ظرفها با پیشبند گل گلی اونم وقتی توی خونه ای که داره توش یه اهنگ سنتی چینی پخش میشه بود...ولی ظاهرا عشق ادم رو به کارهای احمقانه ای وادار میکرد...مادربزرگ لوهان به پسرهای تمیز و مرتب و حرف گوش کن علاقه زیادی داشت و بعد از اون فاجعه کاندومی که سهون مجبور شده بود برای جمع کردنش تقریبا تو ده دقیقه نه تا دروغ سرهم کنه، برای کسب رضایت و علاقه اون پیرزن شیطانی حاضر بود حتی دوتا بچه هم به دنیا بیاره خونه داری که چیزی نبود...اهی کشید و بشقاب تو دستش رو بعد از اب کشی جا داد توی جاظرفی و بعد از کندن اون پیشبند خاک به سر از خودش ، چرخید سمت لوهانی که چهارزانو روی صندلی اشپزخونه نشسته بود و با یه تمرکز بچگونه داشت با گوشیش بازی میکرد...پسر کوچیکتر فقط چون خجالت زده بود که سهون به این کارها مجبور شده اومده بود همراهیش کنه ولی بعد از چند دقیقه طوری حواسش پرت بازیش و البته ماموریت برق انداختن صفحه گوشیش اونم هر پنج دقیقه یه بار شده بود که کلا دوست پسر ظرف شورش رو فراموش کرده بود.

-مادربزرگت خوابید؟

سهون بعد از خشک کردن دست هاش با لحن پر منظوری پرسید و نگاه لوهان برای کسری از ثانیه از گوشیش کنده شد.

-صدای اهنگ میاد...پس یعنی بیداره و منتظره برم باهاش بخوابم...

لبهای سهون خط شدن. اون وقتی به لوهان پیشنهاد اومدن به خونه اش رو داده بود تقریبا روز قبلش با تصور تمام نقاطی که توش میخواد اون گربه کوچولو رو با رعایت موارد بهداشتی به فاک بده هفت هشت باری مجبور شده بود بره حموم و دوش اب سرد بگیره، ولی فکر میکرد وقتی لوهان بیاد حداقل بتونه دو قلم از فانتزی هاش رو عملی کنه اما این چند روزه نه تنها هیچ فانتزی ای واقعی نشده بود بلکه مثل یه کابوس گذشته بود...

لوهان جلوش با شلوارک های کوتاه و لباس هایی که در عین سادگی در حد مرگ کیوتش میکردن چرخ میزد. مدام میرفت حموم و با لپهای گل انداخته برمیگشت...وقتی میدید سهون نگاهش میکنه لبخندهای معصوم و خجالتی میزد و صادقانه اگه این وضع ادامه پیدا میکرد سهون یا کور میشد یا انقدر قبض اب خونه بالا میرفت که بی پول میشد...

چون هربار که لوهان از حموم درمیومد هم زمان یه چیزی اون پایین مایین ها بیدار میشد و سهون بعدش باید میرفت توی حموم...به طور کل شرایط سختی رو داشت تحمل میکرد و خودشم باورش نمیشد اوه سهونی که یه زمانی حداقل هفته ای چهار بار سکس داشته الان نیم ماهه فقط خودش بوده و دستش...حس میکرد دیکش هم کم کم داره ازش ناامید میشه...

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now