♻️ •S 2: Chapter 37•♻️

4K 861 110
                                    

یه نفس عمیق بیرون داد و بعد پیشونیش رو به در روبروش تکیه داد و زیر لب چندتا فحش به خودش... به سرنوشت... دوباره به خودش تو گذشته... به خودش تو اینده که بکهیون به طور عجیبی پشت میله های زندان تصورش میکرد و البته به سهون که این روزها حسابی رو اعصابش بود داد.

باید این نقشه اش عملی میشد! اگه عملی نمیشد تنها راه باقی مونده برای بکهیون این بود که با هر مصیبتی هست بگرده و وزیر چین رو پیدا کنه و دهنش که چیزی نبود باسنش رو تقدیم به دیک چروکیده اش کنه تا شاید ببخشدشون و بذاره مدت زمانی که قراره پشت میله ها باشن حداقل چند سال کاهش پیدا کنه تا بکهیون سالهای اخر عمرش رو حداقل خارج زندان بگذرونه...البته با این روش شاید هم مجبور میشد بقیه عمرش به عنوان سوگلی اون مرتیکه بی ریخت زندگی کنه و ددی صداش کنه...

یه لحظه از یاداوری اتفاقی که براش تو هتل افتاده بود چندبار بی صدا دوباره عق زد. واقعیت این بود که انقدر زندگیش شلوغ شده بود و دردسرهاش زیاد بود که بکهیون حتی نتونسته بود به این واقعیت که تقریبا بهش تجاوز شده و دهن بیچاره اش به فاک رفته فکر کنه...

تنها تاثیری که این اتفاق گه روی روند زندگیش گذاشته بود این بود که یه مدت بود نتونسته بود پورن ببینه چون هر دیکی که میدید یاد دیک وزیر چین میوفتاد و باز عق میزد...

اما امشب باید بیخیال این حسای ناخوشایند میشد. در نتیجه خودش رو وادار کرد لبخند بزنه و بعد یه نفس عمیق دیگه دستش رو روی دکمه کنار در گذاشت و فشار داد و ارزو کرد امروز به طور معجزه اسایی چانیول از سمت باحال تخت بلند شده باشه و خوش اخلاق باشه!

بعد تقریبا یه دقیقه انتظار در باز شد و چشم های چانیول روش نشستن.

-سلام چان میگم نظرت چیه به یاد دوستیمون تو گذشته با هم سوجو بزنیم؟

درست شبیه یه ربات سرخوش با لحن شادی که به شدت مصنوعی بود تند تند اعلام کرد و پک سوجوی تو دستش رو بالا اورد اما حتی هنوز دستش کامل بالا نیومده بود که در طوری تو صورتش بسته شد که بکهیون اگه عقب نکشیده بود دیگه باید از سوراخ های دیگه بدنش برای نفس کشیدن کمک میگرفت چون دماغی براش نمیموند.

-اون هیکل درازت بره تو تابوت که حتی یه روزم خوش اخلاق نیستی!

زیر لب با حرص خطاب به در بسته گفت و بعد چند قدم ازش فاصله گرفت و گوشیش رو از جیبش دراورد و پک سوجو رو کنار پاش گذاشت. بعد چند تا بوق صدای تقریبا متعجب سهون توی گوشی پیچید. ظاهرا توقع نداشت بکهیونی که تازگیها به خونش تشنه بود بهش زنگ بزنه.

-هی بک... چطوری؟

سهون با لحن گیج و معذبی گفت اما بکهیون بی توجه به احوال پرسیش به حرف اومد.

-رمز در خونه چان رو بده!

-هاه؟

سهون شوکه و گیج پرسید و باعث شد بکهیون حتی کفری تر بشه.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now