♻️ •S 2: Chapter 52•♻️

4.2K 775 66
                                    

وقتی جونگین به کیونگسو گفته بود که میخواد اتاقش رو ببینه، کیونگ ترسیده بود. خیلی ترسیده بود چون تو چشم های خوش حالت دوست پسرش یه نگاهی مثل "وازلین داشته باشی یا نه،درهر صورت انجامش میدم " دیده بود و میدونست حتی اگه زورش هم به جونگین میرسید، همین که اون پسر قدبلند برنزه ی لعنتی فقط یکم از حالت عادی بهش نزدیک تر میشد و گرمای نفس هاش با پوستش برخورد میکرد، تبدیل میشد به الهه ی" من بی اراده و بی دفاع ترینم، فاک می هاردِ" یونان باستان...البته کسی هم حق نداشت بهش خرده بگیره چون اون لعنتی انقدر هات بود که کیونگ سو زیرپوستی باور داشت دلیل اب شدن یخ های قطبی هم دوست پسر پدرسوخته خودشه...

اما یکم بعد... وقتی که کیونگسو با قدم های سست به سمت اتاقش هدایتشون کرد و واردش شدن و نگاهش به دیوار مقابلش افتاد، متوجه شد که دلایل ترسش باید خیلی عمیق تر از این حرف ها میبود...

روی دیوار رو به روشون یه سری صفحه ی کنده شده از مانهوا های مختلف چسبیده شده بود که روی همشون ضربدر های قرمز بزرگ کشیده شده بود و یه پیام تصویری هم رو یه تیکه کاغذ بزرگ با یه فونت بزرگتر وسطشون بود.

"دو کیونگسو! هروقت باز خواستی با مانهواهای سکسی جق بزنی یادت بیوفته که تو هنوز سنی نداری و قراره در آینده یه عالمه سکس خفن تجربه کنی!!! پس این کار رقت انگیز رو انجام نده و یه زندگی سالم داشته باش!"

تصویر پیام هم یه دیکی بود که براش چشم و دهن کشیده شده بود و داشت با یه لبخند بزرگ زیر آفتاب پیاده روی میکرد و از زندگی جنسی سالمش لذت میبرد...

کیونگ با بی حسی پلک زد و زبونش رو با فشار روی لب پایینش کشید. وقتی میگفتن " هیچوقت فراموش نکنید در گذشته کی بودید"، به خاطر همین بود...

چطور تونسته بود دو کیونگسوی خزی که قبل از رفتن از این خونه بود رو فراموش کنه؟ و واقعا چرا و به چه علت اون لعنتی ها رو از دیوار نکنده بود؟ و چرا مامانش هنوز سر اون لعنتی ها تو گور نکرده بودش؟

-خب... پس قراره یه عالمه سکس خفن داشته باشی بیبی.‌..!!!

هنوز تو دلش به شماره پنج نرسیده بود که جونگین با نیشخند دیوثانه ای گفت و آروم آروم به سمتش قدم برداشت.

حس میکرد با دیدن اون صحنه روی دیوار اتاقش و یادآوری خود گذشته اش، دیگه هیچوقت قرار نبود تحریک بشه و عقیم روحی شده... پس با نگاه بی حس سر جاش ایستاد و گذاشت جونگین روش خم بشه و سرش رو توی گردنش فرو ببره. به هرحال فکر هم نمیکرد که جونگین جدی باشه و واقعا بخواد توی اتاق خونه خودش باهاش کاری بکنه. اونم درحالی که بیشترین پیشرفتشون تا به اون لحظه فقط بوسه بود.

اما چند ثانیه بعد وقتی لب های نرم و پف دار جونگین روی پوست حساس گردنش قرار گرفتن و دستش روی کمرش نشست و بعد سر خورد به سمت پایین، فهمید قابلیت " بی جنبه بودن" چیزی نیست که باید برای از دست دادنش نگران باشه. بخش جدا نشدنی وجودش بود درواقع. چون از همون لمس های اول جونگین پوستش شروع کرد به سوختن و زانوهاش شل شدن...

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now