♻️ •S 2: Chapter 7•♻️

4.8K 962 144
                                    

همونطور که چشم های نیمه بازش رو با پشت دستش میمالید، وارد خونه شد و بعد به خاطر خمیازه گنده ای که اونقدر دهنش رو باز کرده بود که حس میکرد تا متلاشی شدن صورتش چیز زیادی

نمونده،برای چند ثانیه توی راهرو متوقف شد و بعد باز به راهش ادامه داد.

اماده بود تا بپره توی تخت گرم و نرمش و باسنش رو بگیره سمت کل دنیا و آدم هاش از جمله شخصی به اسم"پارک چانیول" و تا زمانی که آدم فضایی ها به زمین حمله کنن بخوابه ، اما بعضی رویاها همیشه درحد یه رویا باقی میمونن و به حقیقت نمیپیوندن مخصوصا اگه همخونه ای به اسم لوهان داشته باشی و خودت هم بیون بکهیون باشی.

در نتیجه وقتی بکهیون با مانعی که چندان هم دور از انتظارش نبود مواجه شد،فقط به دیوار کنارش تکیه داد و با چشم های خسته ش به صورت لوهان خیره شد و لب هاش رو جلو جلو برای پیشگیری از مصیبت های پیش رو اویزون کرد.

-دیشب خونه اون دوستت خوابیدی؟

لوهان با حالتی پرسید که بکهیون رو به شدت یاد مادرهایی که با یه پیشبند به کمر و دستکش توی دست هاشون بالاسر تشت کیمچی نشسته بودن مینداخت و درحالی که سعی میکرد جلوی بالارفتن لب هاش رو بگیره،پشت دستش رو روی بینیش کشید و یه خمیازه دیگه ول داد.

-کدوم دوستم؟ من دوست زیاد دارم...

-همون که شبایی که میندازمت بیرون میری خونه ش میخوابی و بعد با بوی گه برمیگردی...

-الان فکر میکنی اگه اسمش رو به زبون بیاری دهنت کثیف میشه؟!

یا تو هم بوی گه میگیری؟

بکهیون با پوزخند تمسخرآمیزی پرسید و لوهان چرخشی به مردمک هاش داد.

-حالا هرچی..اگه از اونجا اومدی قبل از قدم گذاشتن توی هرناحیه ای از خونه بپر توی حموم...

-چرا؟!

بکهیون صاف تو جاش ایستاد و با چشمهایی که دیگه از دست همخونه ایش رسما گشاد شده بودن پرسید و لوهان با حالتی که انگار داشت کیسه ی بازیافتی های شهرداری رو برانداز میکرد، سرتا پاشرو از نظر گذروند.

-چون اون دوستت کثیف ترین آدمیه که من توی عمرم دیدم و هرشبم یه پارتی کوفتی توی خونه ش برگذاره و هرکسی رو که میشناسه و نمیشناسه میاره توی خونه ش و معلوم نیست تو الان حامل چندنوع ویرووس و مرضی...فقط برو حموم بکهیون...وادارم نکن دوباره بندازمت تو کوچه...

لوهان با صدای آرومی گفت و لیسی به بستنی تمشک توی دستش زد و اون دقیقا همون لحظه ای بود که اون فکر شیطانی و سرنوشت ساز توی ایستگاه ایده های خانمان سوز مغز بکهیون از اتوبوس پیاده و مشغول رقصیدن وسط سرش شد.

درحالی که یه لبخند شیطانی هرلحظه بیشتر گوشه های لب هاش روبالا میبرد و با نگاه پلیدش به چشم های معصوم لوهان که هیچ ایده ای نداشت که توی مغز دوست دیوثش داره چی میگذره خیره شده بود،آروم آروم مشغول عقب رفتن شد.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now