♻️ •S 2: Chapter 65•♻️

6.2K 1K 150
                                    

دستهای جونگین بدون ثانیه ای فوت وقت جوری که مشخص بود چقدر منتظر این لحظه بوده پیچیدن دور کمرش و بوسه اشون دو طرفه شد و خیلی سریع شدت گرفت. کیونگ قبلا وقتی به سکس فکر میکرد دوست داشت باور کنه که قراره ادم اروم و نسبتا خجالتی ای موقع رابطه باشه اما خب ظاهرا اشتباه میکرد چون بدنش اصلا همچین قصد و علاقه ای نداشت. دستهاش بعد از چند لحظه رفتن دور گردن جونگین و همینطور که سعی میکرد توی بوسه اشون بیشتر و بیشتر کنترل داشته باشه عقب عقب رفت و پسر برنزه رو دنبال خودش از توی اشپزخونه بیرون کشید و خب ظاهرا اصلا هیچ ایده ای نداشت که این عجول بودن و اشتیاقش داره با دوست پسر بیچاره اش چیکار میکنه. وقتی وسط سالن رسیدن سر جونگین برای چند لحظه نفس گرفتن عقب رفت و نگاهش روی لبهای برجسته و درشت پسر جلوش نشست. لعنت...چقدر منتظر این روز بود! دوباره لبهاش رو روی مقصد قبلیشون کوبید و پسر کوچیکتر رو به سمت اتاق مهمان هول داد...جالب میشد که روی تخت خواهرش اینکار رو کنن اما میدونست در اون حد ادم بی پروایی نیست. اصلا علاقه ای نداشت کل مدت رابطه اشون به اینکه خواهرش قبلا روی این تخت چه تجربه های داشته فکر کنه. تقریبا هیچکدومشون نفهمیدن چطوری وارد اتاق شدن فقط کیونگ میدونست هول داده شده روی تخت و داره به دوست پسر ما فوق هاتش که داره با حرص سعی میکنه دکمه های بلیز خودش رو باز کنه نگاه میکنه. لب پایینش رو کشید بین دندون هاش و اروم خودش رو روی تخت عقب کشید و نگاه جونگین دوباره اومد روش.

-اه لعنت بهش!

جونگین عصبی گفت و بیخیال چند تا دکمه باقی مونده شد و بلیز رو از سرش خارج کرد و بعد بالافاصله خم شد روش و باعث شد کیونگ سریع روی تخت دراز بکشه و پاهاش رو ببره دور کمرش. لبهاشون دوباره به کمک یه بوسه نفس گیر و پر حرص به هم وصل شد و پاهای کیونگ جونگین رو وادار کرد حتی پایین تر بیاد و فاصله بین بدن هاشون رو به صفر برسونه.

جونگین بعد از این کار حتی اتیشی ترم شد و شروع به کشیدن بدن خودش روی بدن پسر کوچیکتر کرد و کیونگ سو که داشت هم زمان از حس فشار های دوست پسرش روی بدنش و مکیده شدن پوست گردنش دیوونه میشد بلند ناله کرد و چنگی لای موهای خوش حالت جونگین انداخت.

ناله کیونگ سو باعث شد پسر بزرگتر یه نفس عمیق بکشه و با کلافگی بیشتر پوست نرم گردن پسر زیرش رو توی دهنش بکشه. همه چی داشت خیلی سریع و هیجانی تر از افکارش پیش میرفت و این اصلا نه برای قلبش خوب بود نه بدنش. داغ کرده بود و مطمئن بود دیگه مغزش کاملا بی استفاده شده. بعد از مکیدن های بی وقفه وقتی حس کرد دیگه میخواد جلوتر بره عقب کشید و همینطور که نفس نفس میزد به دوست پسرش که زیرش تبدیل به یه موجود هیجان زده و بیحال واقعی شده بود خیره شد.

-از چیزی که فکر میکردم بی پروا تری...

-توهم...

کیونگ اروم لب زد و پسر بزرگتر دستش رو پایین اورد و پایین لباسش رو گرفت و بالا کشید و لحظه بعدی بلیز استین کوتاه کیونگ از تنش خارج شده بود و پایین تخت بود.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now