😈 •S 1: Chapter 8•😈

4K 837 280
                                    

درسته که نگاه های تمسخرآمیز بکهیون و حرف های تلخش و لاس زدن هاش با دوست دختر جدیدش چانیول رو آزار میداد، اما نبودن هاش و کم حرف شدن هاش هم چانیول رو واقعا نگران میکرد!

هروقت که اون بیون کوچولو و نوچه هاش کمتر سر کلاس های درس ظاهر میشدن و سر و صدای کمتری توی راهروهای مدرسه ازشون به گوش میرسید،چانیول ایمان میاورد که یه دردسر بد توی راهه...که البته نود درصد مواقع هم حدسش درست بود!

هرچند که بکهیون ازش خواسته بود پیگیر کارهاش نباشه و ازش بکشه بیرون،اما برای چانیول نگرانِ بکهیون بودن،دیگه تبدیل به یکی از عادت های رفتاریش و کارهای عادی زندگیش شده بود.

توی این مورد،چانیول به خودش اجازه خودخواه بودن میداد...مهم نبود که بکهیون این رو میخواست یا نه، چانیول بهرحال نگرانش میشد و به کمک کردن بهش فکر میکرد.

و اون روز وقتی که چانیول میون صحبت های بچه های کلاس متوجه شد که چندروز دیگه قراره یه همایش علمی توی سالن اجتماعات مدرسه برگزار و کلاس های درس برای چندساعت خالی بشه،چانیول بیشتر به فرضیه ش ایمان آورد.

با این حال ذهن اون،به اندازه ذهن پاپی کوچولوش خلاق و خفن نبود و اون نمیتونست بفهمه که توی اون کله کوچیک چی میگذره و تنها کاری که از دستش برمیومد،با اضطراب انتظار کشیدن و فکر کردن به احتمالات ممکن و آماده کردن خودش برای کمک به بکهیون درصورت نیاز بود.

البته فکر کردن و تمرکز داشتن همیشه هم راحت نبود...مخصوصا اگه توی یکی از روزهای جهنمی ای که پات رو گذاشتی تو مدرسه،یه زنگ ورزش کوفتی انتظارت رو بکشه. مخصوصا اگه بهانه هات برای در رفتن از به باشگاه رفتن ته کشیده باشه و حتی اگه یه بهانه فضایی هم از آسمون ها برات بیوفته پایین،چوب خطت برای پذیرفته شدنش پیش مربی ورزشت پر شده باشه...مخصوصا اگه یه رختکن وجود داشته باشه که باید با همکلاسی هات توش شریک بشی.مخصوصا اگه موجودی به اسم بیون بکهیون جز اون همکلاسی ها باشه.مخصوصا اگه پارک چانیول باشی...

اون روز چانیول یه دانش آموز چاق و منزوی و به طور ویژه ای بدبخت بود که روی نیمکت های خالی تماشاچی های سالن نشسته بود و نگاهِ خیره و شیفته ش به دانش آموز ریزه میزه ای دوخته شده بود که با وجود جثه کوچیکش با زرنگی از بین بازیکن های هیکل درشت رد میشد و اون هارو پشت سر خودش جا میگذاشت و بعد به کمک هم تیمی هاش توپ سنگین بسکتبال رو داخل تورش مینداخت...

حداقل توی دیدِ خودش فکر اینکه اون چطور به خودش جرات داده تا عاشق همچین پسر پرفکت و محبوبی بشه خیلی احمقانه و دوراز باور به نظر میرسید...

بکهیون هر بار که موفق میشد توپش رو با موفقیت توی سبد بندازه باعث میشد صدای تشویق و فریاد دخترها و حتی بعضی از پسرهای سالن،گوش های چانیول رو پر کنه و خنده ی عاجزانه و هیستریکی روی لب هاش نقش ببنده...

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now