♻️ •S 2: Chapter 49•♻️

4.2K 838 68
                                    

دوره دبیرستان که بکهیون ازش به عنوان دوران طلایی زندگیش یاد میکرد خیلی وقت بود که گذشته بود و تقریبا تبدیل به یه خاطره محو شده بود، البته خاطره محوی که بعضی جاهاش اصلا و ابدا قصد کمرنگ شدن رو نداشتن و تا فرصت پیدا میکردن عین یه پیام بازرگانی با موسیقی بک گراند تهوع اور و کیفیت فول اچ دی تو سر بکهیون پخش میشدن ...اشتباه نکنید اون به اون سالها برای اینکه توشون ادم عوضی ای بود اصلا افتخار نمیکرد اما بعد از گذشت اون دوره بکهیون یه چیزی رو اونجا جا گذاشت و اون دل و جراتش و یا بهتره خیلی بی ادبانه بگیم تخم هاش بود...

تو دوره دبیرستان اگه یکی به بیون بکهیون پونزده شونزده ساله میگفت "هی بک یه کلوبی هست که توش شرط بندی های احمقانه میکنن فقط چون خوشی زده زیر دلشون!" بکهیون به احتمال نود درصد خودش رو پاره میکرد تا عضو اون کلوب بشه و تو این حماقت ها شرکت کنه و با کارهاش برگ ها و موهای زائد یکی دو نفری رو هم به باد بده. اما اون بیون بکهیون یه جورایی بعد از اینکه حماقت هاش به یه شخص خاص صدمه زدن مرد و حالا این بکهیون جدید اینجا بود و برای اولین بار تو این سالها داشت فکر میکرد چقدر دلش برای اون بکهیون قدیمی تنگ شده چون حداقل اون تکرر ادرار تو مواقع اضطراری نداشت!!!

بکهیون جدید حس میکرد ممکنه هر لحظه از ترس بالا بیاره و با اینکه چانیول سه بار هولش داده بود عقب اما از وقتی وارد کلاب شده بودن بی اراده هی اویزون بازوی پسر بزرگتر میشد و حتی فضای عادی دورش هم باعث نشده بود از استرسش چیزی کم بشه...

در واقع بکهیون توقع داشت این کلاب با اون اسم دهن پرکن و سابقه داغونش یه جای یه کم خوفناک تری باشه... مثلا به در و دیوار چندتا سر بریده اویزون باشه و افراد حاضر توش در حال خوردن خون یا مشروبهای عجیب غریب از جمجمه ای چیزی باشن... اما اینجا یه بار و کلاب کاملا عادی بود با فضای نسبتا مدرن فقط فرقش این بود که مسئولین و اعضاش یه مشت دیوونه زنجیری بودن که نیاز داشتن بستری بشن...

-بکهیون!

با صدایی که زیر گوشش اسمش رو گفت یه لحظه بیخیال ارزیابی محیط اطرافش شد و با چشم های درشت شده چرخید. چانیول داشت بهش لبخند میزد و نگاهش میکرد...

وات د فاک چرا چانیول داشت بهش لبخند میزد؟این اصلا نشونه خوبی نبود... نکنه تو این تایمی که حواسش نبود قرار بر این شده بود که اولین چالش چانیول به عنوان یه عضو رسمی قربانی کردن همراهش باشه؟

-بـ... بله...

با گیجی پرسید و پسر بزرگتر یه کم بیشتر خم شد سمتش و با همون لبخند به صورتش خیره شد.

-یه کم دیگه ناخون های تخمیت رو فشار بده تو بازوم تا منم دیکم رو تا ته بکنم تو اون سوراخ لعنتیت باشه؟

بعد از این جمله لبخند چانیول به طور کامل محو شد و بکهیون شوکه پلک زد و تازه اون لحظه متوجه شد بازم از بازوی پسر بلندتر اویزون شده. سریع پرید عقب و دستهاش رو بالا برد.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now