♻️ •S 2: Chapter 29•♻️

4K 851 88
                                    

اگه از لوهان در اینده میپرسیدن یکی از بهترین روزهای زندگیت رو نام ببر اون صد در صد میگفت روزی که سهون ازش خواست باهم سر قرار برن اونم بعد از اون همه نگرانی ای که بهش داده بود... البته امیدوار بود این قرار اون قدر خوب پیش بره که بتونه تو اینده با افتخار و علاقه ازش یاد کنه چون اگه به عقب نگاه میکرد زندگیش پر از قرارهای افتضاح بودن... قرارهایی که لوهان به یه رستوران چرک برده شده بود و به جای غذا برای اینکه نشون بده اونقدرها هم وسواسی نیست رسما حاضر شده بود میکروب بخوره و لبخند بزنه و تا دو روز بعدش از یاد اون لحظات عق زده بود... قرارهایی که طرف انقدر بد بوسیده بودش که لوهان وسط بوسه عق زده بود... و قرارهایی که لوهان فقط با دیدن قیافه طرف و سر و وضعش عق زده بود...قراری که با لباس زیر از خونه دوست پسرش شوت شده بود بیرون و از نگرانی و استرس عق زده بود... در واقع قراری که به عق زدنش ختم نشه تبدیل شده بود به یکی از ارزوهای محالش!

در نتیجه وقتی داشت حاضر میشد و با تردید چتری هاش رو توی اینه تماشا میکرد از ته دل ارزو کرد یه امروز... فقط یه امروز رو بتونه عین یه ادم نرمال باشه و خوش بگذرونه... البته تا حدی بعید میدونست چون سهون ساعت هشت شب بهش زنگ زده بود و گفته بود طرفهای ده میاد دنبالش و لوهان هیچ ایده ای نداشت تو تاریکی شب میخوان چه غلطی کنن و از فکر اینکه نکنه سهون فکرهای دیگه ای داره تقریبا یه حمله عصبی بهش دست داده بود و مجبور شده بود چند دقیقه ای تو یه کیسه پلاستیکی نفس بکشه تا سکته نکنه...

احتمالا اگه بکهیون اونجا بود و تو اون حال میدیدش انقدر بهش میخندید که از حال میرفت اما بکهیون چند روز اخیر به شدت کم پیدا شده بود و تو خودش بود و به لوهان هم چیزی نمیگفت... از فکر بکهیون چند لحظه اخم کرد اما با صدای زنگ گوشیش اخمش محو شد و رفت سمت تختش.

"من رسیدم."

لب پایینش رو گاز گرفت و بعد از چپوندن گوشی تو جیب شلوار جینش از اتاق و بعدش از خونه خارج شد.

سهون جلوی ماشینش منتظرش بود و با دیدنش طوری لبخند زد که همه نگرانی های لوهان محو شدن. با یه لبخند معذب جلو رفت و سهون با تردید دستش رو جلو اورد.

-خوبی؟

لوهان نگاهی به دست دراز شده جلوش کرد و لبخندش رو بزرگتر کرد و گرفتش.

-اره خوبم... تو خوبی؟

سهون که به وضوح از قبول شدن دستش از سمت لوهان خوشحال شده بود اروم سر تکون داد.

-اره...

بعد از این جواب چند لحظه تو سکوت محض ایستادن و لوهان به انگشت شست سهون که اروم روی دستش کشیده میشد خیره بود و میتونست سنگینی نگاه پسر بزرگتر رو روی خودش حس کنه.

-میدونم خیلی بد موقع قرار گذاشتم... اما قول میدم بهت خوش بگذره...

لوهان سرش رو بالا اورد و با لبخند سر تکون داد.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now