♻️ •S 2: Chapter 67•♻️

9.6K 1.2K 602
                                    

جلوی اینه دستشویی ایستاد و چند لحظه به صورت بی رنگ خودش خیره شد و نفس های عمیق کشید و بعد نگاهش روی وسایل چانیول چرخید. روی مسواکش و افترشیوش که کنار سینک رها شده بود...و بعد قلبش دوباره فشرده شد و بعد سر این فشرده شدن از خودش حالش بهم خورد. کدوم احمقی با دیدن مسواک و افترشیو اینجوری احساساتی و منقلب میشد؟

-احمقی که داره کم کم باور میکنه دیگه شانسی نداره...

بی اراده زیر لب گفت و انگشتهاش رو روی لبه های سینک فشار داد. الان وقت کم اوردن نبود. باید یه کم دیگه تحمل میکرد و بعدا تا اخر عمرش وقت واسه حسرت خوردن داشت. شیر اب رو باز کرد و چندتا مشت اب به صورتش زد و دوباره توی اینه به خودش خیره شد و بعد چند لحظه دستش بی اراده دراز شد و حوله چانیول رو برداشت و صورتش رو خشک کرد و قبل از اینکه دوباره عین احمقها منقلب بشه حوله قرمز رنگ رو سر جاش گذاشت و بهش خیره شد. تقریبا چند ثانیه از خیره موندن دراماتیکش به حوله گذشته بود که یه دفعه در دستشویی باز شد و بکهیون تقریبا یه متر از جا پرید و با چشم های شوکه چرخید سمت در.چانیول با یه نگاه گیج کننده جلوی در بود و اولین فکری که از سر پسر کوچیکتر گذشت این بود که حتما چان پشیمون شده و میخواد بندازتش بیرون.

-چی...چی شده؟

با لکنت پرسید و جوابش دوباره یه نگاه عجیب شد.

-خوبی؟

اینبار حتی صداش میلرزید چون تقریبا ترسیده بود.

-ازت متنفرم...

چانیول یهو با صدای ضعیفی گفت و باعث شد چشم های بکهیون تقریبا درشت بشن اما قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده کمرش کوبیده شد به سینک سنگی پشتش و لبهاش داشتن بین لبهای چانیول تقریبا محو میشدن. پسر بزرگتر دوتا دستهاش رو دو طرف صورتش جا داده بود و جوری لبهاش رو مک میزد که انگار میخواد از جا بکندشون. دستهای یخ شده بکهیون جلوی بلیز پسر جلوش رو چسبیده بودن و با وجود اینکه چشمهاش بی اراده بسته شده بود حس میکرد مردمک هاش دارن بی وقفه میچرخن. چانیول اول بهش ابراز نفرت کرده بود و حالا داشت با پر اشتیاق ترین حالت ممکن میبوسیدش... کدومش رو باید باور میکرد؟

یکی از دستهای پسر بلندتر رفت لای موهاش و یه چنگ کوچیک بینشون باعث شد سر بکهیون یه کم عقب تر بره و بوسه اشون حتی خفه کننده تر بشه. چانیول کامل روی صورتش خم شده بود و داشت لبهاش رو از جا میکند و تلاش های بکهیون برای از بینی نفس کشیدن هم زیاد بهش اکسیژن نمیدادن. دستش درمونده بلیز چانیول رو چندبار کشید تا اینکه پسر بزرگتر راضی شد دست از نابود کردن لبهاش برداره, اما به محض باز شدن چشم هاش یکی از دست های چانیول زیر باسنش رفت و با چسبیدن رونش بالا کشیدش و بکهیون رو هول داد روی کناره سنگ روشویی. پسر کوچیکتر فقط عین احمق ها میتونست پلک بزنه و سعی کنه نفس بگیره و البته سعی کنه از نگاه گرسنه چانیول که روش بود نترسه...چون پسر جلوش واقعا داشت برخلاف شخصیتش و خودش رفتار میکرد.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now