♻️ •S 2: Chapter 59•♻️

5K 886 82
                                    

-این هفته ات چطوری گذشت؟

ووسوک با لحن شادی پرسید و کوله اش رو روی دوشش جا به جا کرد.نگاهش یه طوری بود که انگار توقع داشت الان بکهیون براش تعریف کنه چطور این اخر هفته یه تنه به جنگ یه لشکر زامبی رفته. بکهیون به لبخند سرخوشانه پسر کنارش که واقعا از اسم گذاشتن روی رابطه اش باهاش قاصر بود خیره شد و چشم هاش رو چرخوند.

-یا چرا یه جوری سوال میپرسی انگار نمیدونی من چه موجود بی خاصیتیم!

ووسوک با صدای بلند از این حرف خندید و شونه بالا انداخت.

-گفتم شاید یهو از پیله بی خاصیتی دراومدی و بال و پر گرفتی!

بکهیون متوقف شد و با لبهای خط شده به پسر بلندتر چشم غره رفت.

-از اون روز تو کافه که خیلی معصومانه حسام رو ریختم روی میز جلوت خیلی بی شرف شدی... دیگه مراعاتم رو نمیکنی...

ووسوک نیشخند زد و خم شد یه کم سمتش.

-مشکلش چیه بیبی؟ فکر میکردم از پسرای بد خوشت میاد!

بکهیون نمیتونست از این پوکرتر بشه. رابطه اش با ووسوک به طور غیر منتظره ای خوب جلو رفته بود. توقع داشت بعد از اون حرفهای تلخ کنار هم معذب باشن اما حالا که فشار "دوست پسر" بودن از سرشون برداشته شده بود خیلی راحتتر رفتار میکردن و بکهیون برای این واقعا ممنون بود.

-حال بهم زن نشو...اگه قراره یکی عوضی این رابطه باشه منم... دلم برای جوونی هام تنگ شده... راه میرفتم میریدم به هرکی خوشم نمیومد به هیچ جامم نبود... الان به یکی میگم برو اونور تا دو روز فوبیای "اگه حرف من یه قدم به خودکشی نزدیکش کرده باشه چی" هارد کور به فاکم میده...

ووسوک دوباره صدادار خندید و دستش رو دور شونه های پسر کوتاه تر انداخت.

-دقت داری چقدر چرت داری میگی؟

بکهیون فقط تونست بی حس بهش زل بزنه.

-نگاه کن... این خوبه که محتاط رفتار میکنی... اما مهم تر از هرچیزی اینه که با خودتم صادق باشی...اگه قرار باشه نگران همه چیز و همه کس باشی و بخاطرش خودت رو سانسور کنی اصلا خوب نیست...مطمئن باش هیچکس از یه ادم فیک که فقط ادا درمیاره خوشش نمیاد...حتی علاقه هم پیدا کنن واقعی نیست! پس انقدر رو همه چی دقیق نشو چون اونجوری داری خودت رو یه قدم به خودکشی نزدیک میکنی احمق!

بکهیون باید اعتراف میکرد حرفهای ووسوک زیادی منطقی ان. پوفی کرد و ضربه ای به پهلوی پسر کنارش انداخت.

-به طور رو اعصابی خیلی ادمی...عصبیم میکنی...

-اوه حدس بزنید کی الان یه پیتزا از دست داد!؟ بیون بکهیون!

ووسوک با نیش باز گفت و قبل از اینکه بکهیون بتونه بهش لگد بپرونه سریع ازش فاصله گرفت.

-اخرم نگفتی این چند روزه چیکار کردی...

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now