♻️ •S 2: Chapter 67•♻️

Start from the beginning
                                    

-بار اولی که دیدمت...اوردمت اینجا...دقیق همین پوزیشن بودیم... یادته؟

چانیول خیره به لبهاش همینطور که با لاله گوشش یه طور روانی کننده ای بازی میکرد پرسید و بکهیون به زور یه "اره" خفه گفت.

-یادته بهت چی گفتم؟

چانیول دوباره زمزمه کرد و بعد پسر کوچیکتر یه اه اروم کشید و سرش رو پایین انداخت. پس این خداحافظیشون قرار بود باشه...دوباره تحقیر شدنش!

-گفتی زشتم و در حدت نیستم...

با صدای گرفته ای بدون نگاه به چشم های چانیول گفت و پسر بزرگتر دوباره با دست بردن لای موهاش وادارش کرد سرش بالا بیاد.

-توله سگ لعنتی...خودت خوب میدونی تو هر چیزی هستی جز زشت...پس چرا باورم کردی؟

چشم های بکهیون از این حرف گشاد شدن. هنوزم نمیتونست موضع چانیول رو حدس بزنه اما دست خودش نبود که هیجان زده شده بود.

-زشت نیستم؟

خفه پرسید و پسر بزرگتر نگاهش رو روی صورت رنگ پریده پسر جلوش چرخوند.

-چرا خیلی زشتی...اما یه مدلِ زشتی که نمیتونم بهش نگاه نکنم...

لبهای بکهیون نیمه باز مونده بودن و حتی نمیتونست نفس بکشه. اگه این خواب بود امیدوار بود توی همین خواب بمیره و هیچوقت بیدار نشه.

-چی...

شوکه لب زد و چانیول دوباره دستش رو روی گونه اش جا داد و شستش رو سر داد روی لبش.

-میدونستی نه؟ میدونستی دوباره قراره احمقت بشم...واسه همین دنبالم راه افتادی و باز روانیم کردی...نگو نمیدونستی...باورم نمیشه...تو یه توله سگ باهوشی...

قلب بکهیون داشت دیوونه وار میزد و چشم هاش پر شده بودن. مهم نبود که حتی الان هم چانیول داره به جای یه اعتراف شیرین بهش تیکه میپرونه...مهم اصل مطلب بود.

-یول...

با بغض گفت و دستش رو بالا اورد و جلوی بلیز پسر بزرگتر رو کشید.

-من اگه باهوش بودم...الان این وضع نبودیم...من اگه باهوش بودم همون موقع از دست نمیدادمت...

چند تا قطره اشک از گوشه چشمش اروم سر خوردن و چانیول با چشمهاش ردشون رو گرفت.

-یعنی نمیدونستی هنوزم از فکر توی لعنتی زندگی ندارم؟ نمیدونستی از وقتی دوباره پیدات شده تو زندگیم نمیتونم نفس بکشم؟ نمیدونستی داره جونم بالا میاد؟

صدای چانیول عصبی و عصبی تر میشد اما بکهیون دیگه نمیترسید.

-نه... نمیدونستم...فقط میدونستم خودم از فکر یه پارک چانیولی که یهو از زندگیم محو شد زندگی ندارم...فقط میدونستم از وقتی دوباره دیدمش از فکرش شب و روز ندارم....میدونستم تا وقتی هستش اما مال من نیست نمیتونم نفس بکشم... میدونستم یه روز از نداشتنش جونم بالا میاد...

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now