♻️ •S 2: Chapter 45•♻️

Start from the beginning
                                    

بکهیون میدونست." نوشیدن از بطری دهنی"یکی از بزرگترین خط قرمز های لوهان بود‌...با این وجود دوست پریشونش اون روز ها زیاد تو حال خودش نبود و مات و مبهوت تر از اونی بود که بتونه به خط قرمز های اون توجه بکنه و لوهان حس میکرد فقط یکم دیگه تحمل اون بکهیون شکست عشقی خورده و ماتم زده نیاز بود تا خونه اشون تبدیل به صحنه جرم میشد و خودش رو با یه کارد خونی بالا سر جسد دوستش پیدا میکرد.

اما حتی بعد اونشب هم باز تصمیم گرفته بود خودش رو با گفتن جملاتی مثل" داری سخت میگیری"، " انتظار فهم و شعور داشتن از بکهیون یه چیز زیادیه "،" اگه خیلی بهت فشار اومد میتونی تو غذاش مرگ موش بریزی " و... توجیه کنه.

گیر کردن چاه توالت، صدای تلمبه های شبانه روزی کاپل ساکن واحد بغلی و جق زدن های خونسردانه بکهیون وسط خونه رو هم نادیده گرفته بود‌....

تا اینکه وقتی توی یکی از روز هایی که با ترس منتظر اتفاقی بود که صبرش رو به سر برسونه وارد خونه شد، بالاخره اون اتفاق افتاد.

از صبح پشت هم کلاس داشت و بعد دانشگاه هم برای خرید یه سری چیز ضروری به فروشگاه نزدیک خونه اشون رفته بود‌. اما هرچی که بود،فقط چند ساعت کوفتی بود... حتی یه روز کامل هم نبود. اما صحنه ای که جلوی چشم های به خون نشسته اش میدید، نتیجه ی ول کردن خونه دست یه گله گوسفند برای یک هفته تمام بود. سر تا سر خونه با پوست اسنک ها و خوراکی های مختلف کاور شده بود و با اینکه یه قابلمه بزرگ رامیون وسط خونه بود اما لوهان نمیتونست تشخیص بده اون بویی که انگار ترکیبی از کیمچی و ماهی دودی بود دقیقا از کدوم جهنمی میومد. یه سری لباس به صورت برعکس روی پوست خالی خوراکی ها پخش شده بودن و شاهزاده قلمرو کثافت آباد با لب و لوچه ی قرمز و نارنجی وسط اون جهنم لم داده بود و بدون اینکه زیرش دستمال کاغذی گذاشته باشه، مشغول گرفتن ناخن هاش بود.

"تو لجن ترین آدمی هستی که تاحالا توی زندگیم دیدم!"

لوهان بعد از تعداد زیادی نفس ملتهب و عمیق ، فقط تونسته بود این جمله رو با بغض فریاد بزنه و بعد مقابل نگاه مبهوت بکهیون از خونه زده بود بیرون.

"پیشنهادت رو قبول میکنم. به شرط اینکه تو هم پیشنهادم رو قبول کنی. اونم اینه که تو مدتی که من و مادربزرگم اونجاییم، هزینه هارو مشترکا حساب کنیم. "

این آخرین کلماتی بود که لوهان بعد از خارج شدن از اون سوراخ نفرین شده و وا رفتن روی اولین پله ی راه پله تونسته بود از خودش تراوش کنه و تو قالب یه پیام برای سهون بفرسته و بعد درحالی که سرش رو به دیوار کنارش تکیه داده بود، مشغول مرور حماقت هاش شد و به این فکر کرد که چطوری اصلا با اون بکهیون لعنتی دوست و یه قدم بزرگ تر از اون،هم خونه شده بود...

سهون هرچند به خاطر قبول شدن پیشنهادش توسط لوهان یه پارتی اختصاصی توی باتش راه انداخته بود، اما واسه اینکه خونه اش برای لوهان و مادربزرگش قابل سکونت بشه، مجبور شده بود یه تیم حرفه ای متشکل از کارکشته ترین نظافت چی های سئول رو استخدام کنه. چون توی آخرین پارتی ای که گرفته بود و مطمئنا قرار بود تا مدت زیادی آخرین هم باقی بمونه، خسارات وارد شده دیگه توسط یه آدم معمولی قابل جمع و جور شدن نبود.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now