♻️ •S 2: Chapter 53•♻️

Start from the beginning
                                    

حرفش باعث شد یه لبخند گنده روی لبهای ووسوک بیاد و این به جای اینکه خوشحالش کنه بهش حس بدی داد...لعنت اون نباید حتی غیر مستقیم هم به پسر روبروش امیدواری میداد. ووسوک متوجه تغییر حالت صورتش شد و اخم کرد.

-چی شد؟

بکهیون اب دهنش رو قورت داد و سرش رو پایین انداخت. هنوز هیچی نشده گلوش دردناک شده بود.

-یه لحظه از خودم شرمنده شدم...من خیلی ادم بی لیاقتیم...

با صدایی که تحلیل رفته بود زمزمه کرد و ابروهای ووسوک بالا پریدن.

-هی...

دوست پسرش با لحن پر محبتی زمزمه کرد و دستش اومد جلو و اروم دست لرزون بکهیون رو گرفت.

-تو لیاقت بهترین چیزها رو داری بکهیون...

ووسوک با لحن پر اطمینانی گفت و پسر کوچیکتر بی حس خندید. به شدت به همچین چیزی شک داشت...وقتی دبیرستانی بود و کسایی مثل چانیول رو میدید حس میکرد لیاقت خودش و خانوداه اش هم یه زندگی خوب و پرفکته...اما حالا دیگه نظرش عوض شده بود...هنوزم فکر میکرد خانواده اش لیاقت بهترین ها رو دارن...اما خودش؟نه زیاد!

-تو که چیزی نمیدونی...پس اینجوری نگو...

ووسوک حالا دیگه عصبی به نظر میرسید.

-چی رو نمیدونم؟ اینکه چقدر قوی هستی؟ چطوری برای خودت و خانواده ات تلاش میکنی؟ اینکه هم درس میخونی هم کار میکنی؟

بکهیون بی حس سر تکون داد.

-من ادم خوبی نیستم ووسوکا...تو نمیدونی چقدر اشغال بودم...یا چقدر اشغال هستم...اما این حق تو نیست که گیر من اشغال بیوفتی...

نگاه ووسوک توی چشم هاش چند لحظه موند.

-میدونی این بدترین راه بهم زدنه دیگه نه؟ جمله هایی مثل "لیاقتت رو ندارم" و این حرفها خیلی کلیشه و بی فایده ان...پس اگه میخوای هنوز شروع نشده تمومش کنی بهتره یه دلیل کوفتی خوب بهم بدی وگرنه حقش رو نداری...

لحن ووسوک به شدت تلخ و گزنده بود...بکهیون تا حالا این لحن یا حتی نزدیک بهش رو ازش نشنیده بود و نمیتونست بگه از شنیدنش هم خوشحاله...حتی لازم نشده بود مقدمه چینی کنه اون پسر زیادی باهوش بود...اما حرفهایی که زده بود واقعیت محض بودن و تلاش مسخره اش واسه از سر باز کردن ووسوک نبودن...

-پارک چانیول رو یادته؟

با صدایی که میلرزید بدون اینکه تو چشم های ووسوک نگاه کنه زمزمه کرد و بعد به دست ووسوک که تازه الان متوجه شده بود هنوزم دستش رو نگه داشته خیره شد. توقع داشت پسر جلوش حالا دیگه دستش رو رها کنه اما این اتفاق نیوفتاد.

-اره...ادمی نیست که بشه راحت فراموشش کرد...تمام مدتی که جلومون بود داشت با نگاهش سمتم زهر میپاشید و اون سری هم تا پیداش شد تو فرار کردی...

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now