-فاک بک... فاک... چطوری... وای لعنتی... چانیول طوری به فاکت میده که تا عمر داری یادت نره... چرا انقدر احمقی اخه...
بکهیون خنده خشکی کرد و دستش رو روی پلکهای پف کرده خودش کشید.
-اینارو خودم میدونم اشغال... بگو چیکار کنم...بعد اینکه فهمیدیم باید چه غلطی کنیم و از شر این وامونده راحت شدیم اون وقت میذارم به فاکم بده...
گفت و خودش رو روی تخت ولو کرد و اجازه داد سهون چند لحظه برای فکر کردن ساکت شه.
-چطوری کش رفتیش؟
بکهیون یه هوف خسته کشید.
-بیهوشش کردم... خودمم نصف روحم رو جا گذاشتم اومدم... میگی یا نه؟
درمونده ناله کرد. واقعا امیدوار بود سهون دست از سوال جواب کردنش برداره اما بعید بود و درست هم حدس زده بود.
-یعنی چی بیهوشش کردی؟ مگه جوکه یا فیلم جناییه؟ چیکار کردی؟
بکهیون دندون هاش رو روی هم فشار داد و یه نفس عمیق کشید. سهون حق داشت که بخواد سر از قضیه دربیاره و با وجود اینکه اصلا تو مود جواب دادن بهش نبود اما به حرف اومد.
-توی سوجو یه مقداری قرص خواب حل کرده بودم دادم به خوردش...بعد... بعد بیهوش شد... همین...
معذب با حذف کردن کلی جزییات گفت و مسلما اخمی که روی پیشونی سهون با حرفش اومد رو از اینور خط ندید.
-امیدوارم همینی باشه که تو میگی...
سهون با لحن جدی و خشکی گفت و ابروهای بکهیون بالا پریدن.
-یعنی چی همینی باشه که من میگم؟ همینه دیگه! مشخصه!
تقریبا با حرص و البته نگرانی جدیدی که یهو بهش هجوم اورده بود داد زد و سهون فقط یه "اوکی." بی حس قبل یه سکوت کوتاه دوباره گفت.
-مهر رو بده من... خودم یه فکری میکنم...
بکهیون شوکه از جا پرید و روی تختش نشست. حتی فکر خلاص شدن از شر اون لعنتی روی میزش باعث میشد بتونه بهتر نفس بکشه اما نمیخواست دردسر رو به سمت دوستش پاس بده و خودش جاخالی بده.
-نه هون... منظورم همچین چیزی نبود.. فقط خواستم هم فکری کنیم...
اروم لب زد و صدای نفس حرصی ای که سهون توی گوشی کشید لبهاش رو اویزونتر کرد. از اینکه همیشه باید برای کمک گرفتن توی چیزهای مختلف سهون رو تو دردسر مینداخت متنفر بود.
-فقط خفه شو و به حرفم گوش کن بیون! اونجا هتل بابای منه... از وقتی اون لعنتی گم شده همه کارکنا کلی دردسر کشیدن... میخوام هرچه زودتر این قائله ختم شه...بدش من و بذار خودم یه فکری بکنم... جز این هیچ راهی نیست!
لبهای بکهیون چند لحظه خط شدن و بعد یه "باشه."ضعیف گفت. باور کردنی نبود اما حس میکرد از شدت شرمندگی میخواد زیر گریه بزنه و این برای بکهیونی که فحش دادن به سهون یکی از روتین های روزانه زندگیش بود و بدون اینکار حس میکرد روزش ناتموم مونده واقعا عجیب بود.
YOU ARE READING
😈°Karma Is a Bitch°😈
Humorبکهیون نوجوون نمیدونست که هر عملی یه عکس العملی داره... شاید اگه میدونست وقتی چانیول 15 ساله با اون چشم های معصوم بهش ابراز علاقه میکرد بهش اسون میگرفت... شاید هیچوقت قلبش رو نمیشکست و به خاطر چاق و زشت بودنش مسخره اش نمیکرد...ولی بکهیون خبر نداشت...
♻️ •S 2: Chapter 39•♻️
Start from the beginning