♻️ •S 2: Chapter 34•♻️

Start from the beginning
                                    

اروم گفت و سعی کرد به اینکه یکی داره موهاش رو نوازش میکنه و این چقدر براش ارامش بخشه فکر نکنه.

-داشتم... تموم شد... خوبی؟ چرا رنگت پریده؟

-پریوده!

جیهو با نیشخند گفت و باعث چشم غره بکهیون و خنده ووسوک شد.

-اوپس...پس نوار بهداشتی ها...

ووسوک با نیشخند گفت و باعث شد بکهیون یه نیشگون محکم از بازوش بگیره.

-ول کن نیستی ها! چیزی نیست خوبم...

اروم لب زد و سعی کرد به تیتر روزنامه نگاه نندازه اما توجه ووسوک بهرحال به اون سمت جلب شد و ابروهاش رو بالا داد.

-اوه عجب دردسری...زده روابط سیاسی دو کشور تحت تاثیر قرار گرفته!

پسر کنارش زیر لب گفت و بیشتر روی روزنامه خم شد و بکهیون بیشتر به موهاش چنگ انداخت.

-به نظرت یعنی جنگ میشه؟

با صدایی که میلرزید پرسید و چشم های درشت شده ووسوک اومدن سمتش.

-خدای من... واسه این نگرانی؟

لبهای بکهیون اویزون تر شدن. حتی نمیدونست باید چه توضیحی ارائه بده.

-اره...میترسم بفرستنم سربازی...

به دروغ گفت و با حرفش چشم های ووسوک یه کم گشاد شدن.

- چرا شبیه بچه هایی؟

پسر کنارش با خنده گفت و دوباره موهاش رو نوازش کرد و بکهیون هم معذب خندید. هیچکس حتی نمیتونست عمق نگرانیش رو تو این لحظه هضم کنه... اگه واقعا سر همچین چیز مسخره ای بین دو کشور جنگ میشد... سالها بعد اسم خودش و چانیول توی کتاب های تاریخ به عنوان دوتا حرومزاده ای که ریدن به سرنوشت کره اورده میشد... باورش نمیشد مغزش داره تا اینجاها هم پیشروی میکنه!

با صدای زنگوله های بالای در کافی شاپ سرش بی اراده بالا اومد و نگاه شوکه اش روی چانیولی نشست که کنارش جونگینی که سرش تو گوشیش بود، ایستاده بود و انقدر نگاهش ضایع بود که توجه چانیول هم به سمتشون جلب بشه. نگاه پسر جلوی در اول روی صورتش نشست بعد حرکت کرد و روی ووسوکی که دستش پشت گردن بکهیون بود و داشت با موهاش بازی میکرد رفت و بکهیون متوجه شد چقدر دیوونه وار منتظر دیدن واکنش چانیوله اما اون لعنتی طبق معمول بی حس نگاهش رو چرخوند و با ضربه ای به کمر جونگین اون رو به خودش اورد و رفتن سمت یکی از میزها.

لبهای بکهیون بی اراده اویزون شدن و یه اه اروم کشید. مشکل کوفتیش چی بود؟ الان دوست پسری که همیشه ارزوش رو داشت کنارش نشسته بود و داشت بهش محبت میکرد پس چرا انقدر بی حس بودن حالت تو چشم های اون لعنتی باید درگیرش میکردن...

-سوک... میگم... میشه بریم جای دیگه ناهار بخوریم؟

به سمت پسر کنارش چرخید و اروم پرسید و ووسوک با اینکه یه کم از درخواستش متعجب به نظر میرسید سریع لبخند زد.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now