♻️ •S 2: Chapter 31•♻️

Start from the beginning
                                    

-مشکل کوفتیت با پهلوهای من چیه که راشون نمیدی تو لعنتی؟

تقریبا نعره زد و روی تخت از پشت دراز کشید و پاهاش رو هوا برد تا شاید اینجوری معجزه بشه اما بی فایده بود...

درگیریش تا یه دقیقه بعد که صدای خنده لوهان به گوشش رسید خیلی نفسگیر ادامه پیدا کرد اما به محض شنیدن این صدا پروژه چپوندن باسن هاش توی شلوار جینش دیگه هیچ اهمیتی نداشت...

-گیرت اوردم...

با حرص گفت و بدون اینکه شلوارش رو بالا بکشه اردک وار از اتاق بیرون دوید و قبل از اینکه چشم های لوهان با دیدنش حتی بخوان گشاد بشن گوشی رو از دستش قاپید و چسبوند به گوشش.

-اوه شت هون!!!

طوری توی گوشی نعره زد که شیشه های خونه لرزیدن و لوهان یه هین اروم کشید.

-حالا تماسای من رو رد میکنی مرتیکه حشری؟ خیال کردی اینجوری میتونی از دستم فرار کنی؟

بلند بلند گفت و با پا یه صندلی رو عقب کشید و با لباس زیر و شلواری که از زانوهاش اویزون بود روش نشست و توجهی به چین خوردن دماغ لوهان نشون نداد.

-بک چی...

-ساکت با این دوست پسر دیک فیست کار دارم!!!

با حرص به لوهان گفت و هم خونه ایش با ابروهای بالا رفته فقط عقب نشینی کرد.

-بک...

سهون معذب زمزمه کرد اما بکهیون بی توجه به لحن مظلومش دوباره شروع کرد به داد زدن.

-چی فکر کرده بودی؟ که متوجه نمیشم اومده اونجا کار کنه؟ یا متوجه نمیشم یه گند گنده داره بالا میاره و تو هم دستش رو گرفتی داری کمکش میکنی؟ واسه چی بهم نگفتی عوضی؟؟؟؟

با حرص داد زد و لگدی به صندلی جلوش انداخت که البته باعث شد پای خودش درد بگیره و ابروهاش توی هم فرو برن.

-ترسیدم تو هم دنبال کونش راه بیوفتی و خودت رو تو دردسر بندازی پسره نفهم!!!

سهون هم حالا داشت دیگه داد میزد و لحنش حسابی کفری بود.

-به تو ربطی نداشت! باید بهم میگفتی!!! یعنی قول دادی کمکم کنی اشغال نه اینکه بری تو تیم اون!

-اگه اینجوریه کارهای چانم به تو ربط نداره پس چرا سر تو کونش میکنی؟

سهون متقابلا در جوابش تو گوشی نعره زد و بکهیون کفری از جا پرید و ایستاد.

-این با اون فرق داره!!!!

-چه فرقی داره؟ بگو چه فرقی داره تا من خفه شم جلوت تعظیم کنم!!!

سهون بالافاصله توپید بهش و بکهیون چندباری عین یه احمق دهنش رو باز و بسته کرد اما هیچ علت خوبی پیدا نکرد.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now