♻️ •S 2: Chapter 18•♻️

Começar do início
                                    

سهون با چشم هایی که سعی کرده بود عین گربه شرک بشن بهش نگاه کرد.

-باور کن بهم گفته بود نمیام...

بکهیون دستش رو بالا اورد و با یه لبخند گنده روی قفسه سینه دوستش کشید. الان هرکی از دور نگاه میکرد فکر میکرد بعدش قراره یه مکالمه دوستانه داشته باشن اما وقتی به حرف اومد جملاتش کاملا برخلاف چهره اش بودن.

-میدونی چیکار میکنم باهات؟ با ناخن گیر پوستت رو میکنم... بعد پوستت رو سرخ میکنم و به خورد خودت میدم و بعد شیش فوت زیر زمین چالت میکنم و روی قبرت میرینم...

گفت و ضربه ارومی همونطور با لبخند روی سینه دوستش زد و چرخید و رفت سمت میله. تنها نقطه مثبت قضیه این بود که تا حدی این کار رو بلد بود...سهون هم برای همین ازش درخواست کرده بود... قبلا یه دوستی داشت که توی کلاب کار میکرد و خیلی به اونجا سر میزدن و حتی شب ها توی کلاب میخوابیدن و یکی از رقاص های اونجا چند تایی حقه یادش داده بود...علت خاصی برای یاد گرفتن نداشت... یادش بود که اون موقع ها فقط مست بوده و هر چیزی معقول به نظر میرسیده حتی اویزون شدن از میله ها و تکون دادن باسنش... اما چیزی که اون موقع فکرش رو نمیکرد این بود که یه روزی به خاطر همچین چیزی تو دردسر بیافته...

سهون به دی جی اشاره کرد و اون لعنتی هم سریع یه اهنگ خیلی پر حس و حال گذاشت و بکهیون سعی کرد فکر کنه دوباره توی اون کلاب داره خل و چل بازی درمیاره و تماشاگری حضور نداره... پارک چانیولی که به ریشش میخندید هم وجود نداشت...

اول حرکاتش رو اروم شروع کرد و صدای سوت و نعره ها مجدادا بالا رفت. ظاهرا داشت خوب جلو میرفت...

نگاهش اول به هیچ سمتی نبود و فقط سعی داشت تمرکز کنه اما با تشویق بقیه اعتماد به نفسش بالا رفت و به خودش اجازه داد تماشاچی هاش رو نگاه کنه... اگرچه که نگاهش خیلی روی جمعیت نموند و بی اراده به سمت اون مبل کوفتی کشیده شد...

چانیول یه لیوان قرمز ابجو رو که ظاهرا خالیش کرده بود بین انگشتاش میچرخوند و با یه صورت بی حس نگاهش میکرد و سریع مچش رو موقع دید زدنش گرفت...اصلا متوجه اخمی که با چرخیدن نگاهش خیلی سریع از صورت پسر روی مبل پاک شد نشد...

"لعنتی"

نگاهش رو ازش گرفت و حرکاتش رو یه کم سرعت داد. حس بدش دوباره برگشته بود و حالا داشت برای تمام استیریپ دنسرهای عالم دلسوزی میکرد... چه حسی داشت که وسط رقص باشی و یهو یه احمقی که اصلا و ابدا دلت نمیخواد جلوش ابروت بره از در بیاد تو؟

حرکت اخر رو زد و بعد همینطور که با یه دستش میله رو نگه داشته بود بدنش رو کامل به سمت مخالف میله برد و سرش رو هم عقب داد که البته تصمیم اشتباهی بود چون ظاهرا اون میله کوفتی اونقدرام که به نظر میرسید خوب وسط هال کاشته نشده بود و با اینکارش دیگه مقاومتش رو از دست داد و از جا کنده شد و قبل از اینکه پسری که ازش اویزون بود بتونه واکنش نشون بده کامل از جاش جدا شد.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Onde histórias criam vida. Descubra agora