😈 •S 1: Chapter 5•😈

Start from the beginning
                                    

اون شب کنار اون سه نفر شامش رو خورد و موقع خواب درحالی که روی پشت بوم بکهی رو توی بغلش گرفته بود،به این فکر میکرد که دنیا چه شکلی میشد اگه آدم هایی مثل پارک چانیول و پدرش توش وجود نداشتن؟

🔱🔱🔱🔱🔱🔱🔱🔱🔱🔱🔱🔱🔱🔱🔱🔱🔱

-بار اخره که میگم بچه ها خودتون حواستون به رفتارهاتون باشه...کوچکترین شیطنت یا کار خلاف قوانین از هرکی سر بزنه مطمئن میشم بقیه سال تحصیلی براش جهنم بشه...خلوت های دونفره نمیکنید...کافیه مچتون رو با کسی که نباید بگیرم تا کاری کنم که از عاشق شدن پشیمون بشید...بدون اطلاع دادن به سرپرست ها و سرگروه ها راه نمیافتید برید جایی...بعد از اینکه رسیدیم و کابین هاتون رو معلوم کردیم قبل از هرچیزی وسایل اتون رو مرتب میکنید و به حقوق هم اتاقی اتون احترام میذارید...

-این مانستر نمیخواد خفه بشه؟ یه اردوئه دیگه...مگه داریم میریم پادگان سربازای کره شمالی...

چانیول صدای اروم یکی از هم کلاسی هاش رو شنید که پشت سرش برای دوستش زمزمه کرد و نگاه بی توجه اش رو از پنجره اتوبوس به بیرون دوخت. برای اون ذره ای اهمیت نداشت که سرپرست روانیشون داره چی میگه و چه تهدیداتی میکنه اون قرار نبود شری به پا کنه...اما به شدت نگران بکهیونی بود که داشت رسما بزرگترین شر ممکنه رو تو مدرسه ای که ده دقیقه پیش با اتوبوس ازش خارج شده بودن به پا میکرد!

کیفی رو که اجوماش تا خرخره براش پر از خوراکی کرده بود به زحمت روی پاهاش جا به جا کرد و بعد پاهاش رو کش و قوسی داد.

به خاطر اینکه مجبور نشه کنار کسی بشینه صندلی تکی جلوی اتوبوس رو انتخاب کرده بود و اونجا هم زیاد جای مناسبی برای نشستن فردی مثل چانیول که یه کم جاگیر بود، نبود.

سعی کرد سرش رو روی کیفش جا بده و به غرغرهای بچه ها و دادهای گاه بی گاه ناظم لعنتیشون بی توجه باشه اما با رو ترمز زدن ناگهانی اتوبوس سرش محکم به میله ای که جلوش بود برخورد کرد و اه از نهادش بلند شد.

همینطور که با دست نقطه دردناک وسط سرش رو مالش میداد با کنجکاوی نگاهش رو بالا اورد.

-نمیشه که اتوبوس رو برگردونیم اخه!!!

راننده با بدخلقی خطاب به ناظمشون گفت و چشم های چانیول از این حرف گشاد شدن.

چرا میخواستن برگردن؟ به خودش برای اینکه حواسش رو به اطرافش نداده لعنتی فرستاد و به سرعت به سمت ردیف پشتیش که دوتا از دخترای هم کلاسیش بودن چرخید.

-واسه چی میخوایم برگردیم؟

بی مقدمه پرسید و با استرس منتظر جواب موند. اون معمولا جوابی از بقیه نمیگرفت و اصلا باهاشون هم کلام نمیشد اما الان این چیزها مهم نبودن. دخترها نگاهی به هم کردن. ظاهرا اونام از اینکه پارک چانیول حرف هم میزنه تعجب کرده بودن.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now