😈 •S 1: Chapter 1•😈

Start from the beginning
                                    

-چانیولا...

بلافاصله سرش رو بالا آورد و درحالی که قطره های عرق روی شقیقه هاش سرسره بازی میکردن، با چشم های درشتِ براق و منتظرش به صورت کوچولوی بکهیون خیره شد.

-دیدنت توی سال غذاخوری واقعا جالب و لذت بخشه... اوه یولا... تو امروز واقعا خوب به نظر میای!

بکهیون با لبخند قشنگی گفت و چانیول احساس میکرد آپشنی به اسم "پلک زدن" و "نفس کشیدن" توی وجودش مرده.

چطوری میتونست پلک بزنه و تصویر لبخند قشنگ بکهیون رو حتی برای ثانیه ای از دست بده؟ اونم وقتی که انقدر بهش نزدیک بود... اونم وقتی که مخاطب لبخندش خودش بود...

-البته اگه بتونیم هیکل بُشکه ای و دماغ آویزون و جوشای مزخرف و مدل موی احمقانه و گوشای مسخره و وجودِ رو اعصابت رو در نظر نگیریم!

بکهیون این بخش رو یه دفعه رگباری به آخر حرفاش اضافه کرد و سالن غذا خوری از صدای خنده ی بچه ها منفجر شد. پسر های درشت هیکل اطرافش با سرخوشی به بازوهای ظریفش ضربه های آروم میزدن و اون جوری با غرور بهشون نگاه میکرد که انگار توی یکی از ماموریت های بزرگ زندگیش موفق شده و سربلند بیرون اومده و اون لبخند قشنگ هنوز روی لب هاش بود.

لبخندِ چانیول محو و چاله ی روی لپش پر شده بود. برق توی چشم های درشتش حالا مرتعش بود. قلبی که تا چند ثانیه پیش دیوانه وار خودش رو به قفسه سینه ش میکوبید، حالا گوشه ای از سینه ش مچاله شده و کزکرده بود. اما با همه ی این ها، چانیول هنوز عاشق اون لبخند قشنگ بود. هنوز نمیتونست به خاطر از دست ندادنش پلک بزنه و هنوز به نظرش زیبا بود.

بیون بکهیون توی چشم های چانیول حتی با قلب شکسته هم زیبا بود... حتی اگه اون قلب توسط دست های قشنگ خودش تیکه تیکه شده بود...

یکی از مسائلی که پارک چانیول پونزده ساله هیچوقت قادر به درکش نشده بود کانسپت "کول به نظر رسیدن" بود... مهم نبود چقدر تلاش کنه و براش جون بکنه ظاهرا تو کل هیکلش حتی یه سلول کول هم وجود نداشت... و همین باعث میشد بعضی روزها از خودش متنفر بشه... اون میتونست خیلی راحت درساش رو پاس کنه و عزیزدل خیلی از معلم ها و والدینش باشه اما تا حالا هیچوقت نتونسته بود کاری کنه که بقیه بچه های مدرسه با تحسین نگاهش کنن در حالی که بکهیون حتی احتیاجی به تلاش کردن نداشت. لبخنداش واسه روانی کردن دخترها و حتی یه سری از پسرها کافی بودن و با یه بشکن میتونست کاری کنه که بقیه برای براورده کردن خواسته هاش تو سر و کله هم بزنن...

چانیول عاشق اون لبخندهای شیطنت واری بود که بکهیون هربار میخواست یه شری به پا کنه میزد...شاید خیلی ها متوجه اش نمیشدن اما چانیول اون لبخندها رو مثل فرمولای کتاب شیمی اش حفظ بود. لبهای باریک بکهیون اول به خواستنی ترین حالت ممکن کش میومدن و گوشه چشماش یه چروک ظریف میافتاد که باعث میشد چانیول با وجود اون همه چربی اضافی تو همه نواحی ممکنه بدنش حس کنه ضعف کرده و بعد چشمای خوشگل بکهیون هلالی میشد و لبخندش کج میشد و چانیول از فاصله دور هم میتونست بفهمه که الان یه بدبختی قراره مضحکه خاص و عام بشه... پس چرا امروز وقتی بکهیون داشت میومد سمتش و دقیق همین مدل لبخند رو لبش بود نفهمید قضیه چیه؟

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now